بوسه ای از عشق
بوسهایازعشق
Part One(1)
.
.
(صدای پیامک)
صفحه گوشیمو نگاه میکنم... با اسم نامی مواجه میشم... پیامک باز میکنم.
{میشه همو تو همون خیابون همیشگی ببینیم؟}
از تصمیمم مطمئن نبودم ولی این تصمیم برای خودش بود!
تایپ کردم. {اوکی الان کجایی؟}
بعد از چند لحظه زل زدن به صفحه جواب داد.{نزدیکم}
{باشه}
لباسامو عوض کردمو پیاده راه افتادم. تو راه همهی چیزایی که میخواستم بگم مرور کردم... به خیابون که رسیدم نامجون با ذوق خاصی دست تکون داد و سمتم دوید.
_ سلام!
سعی کردم به چشماش نگاه نکنم. چونمو بالا گرفت ذوق تو چشماش به نگرانی تبدیل شده بود.
_ لِنا؟ خوبی؟
دستشو پس زدم و یه قدم عقب رفتم...
_ میخوام تمومش کنیم.
_ چی؟!
سعی کردم سنگدل به نظر بیام.
_ تو عاشقم نیستی! تو حتی دوسَمَم نداری!
با اشک ریختنش سیب گلوش بالا پایین شد...
_ چرا انقد مطئنی؟
با صدای لرزونتر قدمی به سمتم برداشت.
_ من دوسِت دارم لنا!
لبخند زدم
_ این عشق نیست... یه عشق دروغیه!
جلوتر میرم و برای آخرین بار بوسهای به گونش میزنم.
_ خداحافظ کیم نامجون:)...
/دو روز بعد\
2 روز از اون ماجرا میگذره و من لحظه به لحظه به فکر نامجونم...
ساعت حدود 9:30 شبه و من به عمق تاریکیِ خلأ اتاق خیره شدم...
.
.
پارت بعد آمادس... و اینم بگم فیک سرجمع 3 پارته چون مودم رو ادامش نبود...
Part One(1)
.
.
(صدای پیامک)
صفحه گوشیمو نگاه میکنم... با اسم نامی مواجه میشم... پیامک باز میکنم.
{میشه همو تو همون خیابون همیشگی ببینیم؟}
از تصمیمم مطمئن نبودم ولی این تصمیم برای خودش بود!
تایپ کردم. {اوکی الان کجایی؟}
بعد از چند لحظه زل زدن به صفحه جواب داد.{نزدیکم}
{باشه}
لباسامو عوض کردمو پیاده راه افتادم. تو راه همهی چیزایی که میخواستم بگم مرور کردم... به خیابون که رسیدم نامجون با ذوق خاصی دست تکون داد و سمتم دوید.
_ سلام!
سعی کردم به چشماش نگاه نکنم. چونمو بالا گرفت ذوق تو چشماش به نگرانی تبدیل شده بود.
_ لِنا؟ خوبی؟
دستشو پس زدم و یه قدم عقب رفتم...
_ میخوام تمومش کنیم.
_ چی؟!
سعی کردم سنگدل به نظر بیام.
_ تو عاشقم نیستی! تو حتی دوسَمَم نداری!
با اشک ریختنش سیب گلوش بالا پایین شد...
_ چرا انقد مطئنی؟
با صدای لرزونتر قدمی به سمتم برداشت.
_ من دوسِت دارم لنا!
لبخند زدم
_ این عشق نیست... یه عشق دروغیه!
جلوتر میرم و برای آخرین بار بوسهای به گونش میزنم.
_ خداحافظ کیم نامجون:)...
/دو روز بعد\
2 روز از اون ماجرا میگذره و من لحظه به لحظه به فکر نامجونم...
ساعت حدود 9:30 شبه و من به عمق تاریکیِ خلأ اتاق خیره شدم...
.
.
پارت بعد آمادس... و اینم بگم فیک سرجمع 3 پارته چون مودم رو ادامش نبود...
۵.۶k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.