متعلق به او:
متعلق به او:
#part11
کوک تو حیاط عمارت راه میرفت و نگاهش روبه آسمون بود که صدایی شنید به طرف صدا رفت که با دیدن سئول لبخندی رو لباش نشست اهمی کرد ولی دخترک انقدر غرق کتاب خوندن شده بود که نفهمید یکی بالا سرشه با افتادن سایه کوک کنار سئول دخترک ترسید و برگشت اولش ندید و با لحن اشتباهی گفت
+چی کار میکنی احمق ترسوندیم
_منم خانوم نترسید
سئول با دیدن کوک بلند شد وایساد خودشو تکون داد
+ببخشید فکر کردم کسه دیگست
_انقدر درگیر کتاب خوندن بودید متوجه من نشدید
+اووو آره خیلی دلم میخواست این کتاب رو زیر این درخت بخونم میخوای نگاهی بندازی
_جسارت نباشه
+نگاش بنداز
کوک یکم جلوتر رفت و کتاب رو گرفت و اول نگاهی به اسمش کرد
_مجنون به عشق
کوک کتاب رو باز کرد و یکی از صفحه هارو نگاه کرد
_اینو از کتاب خونه ما خریدی؟
+اوعوم
_از اسمش پیداست سلیقه خیلی خوبی داری
سئول لبخندی زد و کتاب رو از دست کوک گرفت که دستش به دست کوک خورد و باعث شد قلب پسرک بیشتر بتپه همون موقع صدایی اومد
...سئول
هردو به سمت صدا برگشتن سئول با دیدن پسرعمش نفس کلافه ای کشید
+دونگ وو اینجا چیکار میکنی
دونگ وو نزدیک سئول رفت که کوک رفت جلو
+پسرعممه کوک
علامت دونگ وو√
√یه بادیگارد با دختر آقایه پارک چیکار داره
_من مسئولم از ایشون مراقبت کنم
√بکش کنار
دونگ وو زد به سینه کوک و هولش داد عقب ولی کوک یزره هم تکون نخورد کوک اخمی کرد و پوزخندی زد
+چخبرع نیومده دعوا راه انداختی بیا بریم تو کوک توهم برو
سئول بازو دونگ وو گرفت و با خودش برد ولی کوک تمام مدت به طور عصبی به رفتن اونا نگاه میکرد شاید این یه حس حسادت یا غیرت بود که تو وجودش شکل گرفته بود موهاش رو داد عقب و به طرف اتاقش رفت
......
سئول با دیدن عمه اش تو پذیرایی به سمتش رفت
+سلام عمه
...سلام عزیزم
سئول عمه اش رو بغل کرد و بعد رفت و کنار پدرش نشست
دونگ وو هم کنار مادر و پدرش نشست
#part11
کوک تو حیاط عمارت راه میرفت و نگاهش روبه آسمون بود که صدایی شنید به طرف صدا رفت که با دیدن سئول لبخندی رو لباش نشست اهمی کرد ولی دخترک انقدر غرق کتاب خوندن شده بود که نفهمید یکی بالا سرشه با افتادن سایه کوک کنار سئول دخترک ترسید و برگشت اولش ندید و با لحن اشتباهی گفت
+چی کار میکنی احمق ترسوندیم
_منم خانوم نترسید
سئول با دیدن کوک بلند شد وایساد خودشو تکون داد
+ببخشید فکر کردم کسه دیگست
_انقدر درگیر کتاب خوندن بودید متوجه من نشدید
+اووو آره خیلی دلم میخواست این کتاب رو زیر این درخت بخونم میخوای نگاهی بندازی
_جسارت نباشه
+نگاش بنداز
کوک یکم جلوتر رفت و کتاب رو گرفت و اول نگاهی به اسمش کرد
_مجنون به عشق
کوک کتاب رو باز کرد و یکی از صفحه هارو نگاه کرد
_اینو از کتاب خونه ما خریدی؟
+اوعوم
_از اسمش پیداست سلیقه خیلی خوبی داری
سئول لبخندی زد و کتاب رو از دست کوک گرفت که دستش به دست کوک خورد و باعث شد قلب پسرک بیشتر بتپه همون موقع صدایی اومد
...سئول
هردو به سمت صدا برگشتن سئول با دیدن پسرعمش نفس کلافه ای کشید
+دونگ وو اینجا چیکار میکنی
دونگ وو نزدیک سئول رفت که کوک رفت جلو
+پسرعممه کوک
علامت دونگ وو√
√یه بادیگارد با دختر آقایه پارک چیکار داره
_من مسئولم از ایشون مراقبت کنم
√بکش کنار
دونگ وو زد به سینه کوک و هولش داد عقب ولی کوک یزره هم تکون نخورد کوک اخمی کرد و پوزخندی زد
+چخبرع نیومده دعوا راه انداختی بیا بریم تو کوک توهم برو
سئول بازو دونگ وو گرفت و با خودش برد ولی کوک تمام مدت به طور عصبی به رفتن اونا نگاه میکرد شاید این یه حس حسادت یا غیرت بود که تو وجودش شکل گرفته بود موهاش رو داد عقب و به طرف اتاقش رفت
......
سئول با دیدن عمه اش تو پذیرایی به سمتش رفت
+سلام عمه
...سلام عزیزم
سئول عمه اش رو بغل کرد و بعد رفت و کنار پدرش نشست
دونگ وو هم کنار مادر و پدرش نشست
۱۱.۰k
۰۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.