متعلق به او:
متعلق به او:
#part9
کوک اون شب سئول رو سالم برد خونه وسط راه کوک گوشیش زنگ خورد گوشی جدید گرفته بود و فقط شماره مادرش توش ثبت بود با دیدن اسم مادرش نگاهی به آیینه کرد
مشکلی نداره
_ممنون
کوک گوشیشو جواب داد دخترک کنجکاو بود که کوک با کی انقدر مهربون و قشنگ حرف میزنه وقتی اسم مامان رو آورد لبخندی زد
_مامان من که نیومدم جنگ که نگرانمی دارم بخاطر اینکه مریضیت درمان بشه تلاش میکنم وقت کنم بهت سر میزنم مامان خب؟مامان من باید برم دوباره بهت زنگ میزنم
بعد مکالمش با مادرش گوشی رو کنار گذاشت ماشین رو تو پارکینگ پارک کرد و پیاده شد در و واسه سئول باز کرد
ازت ممنونم مطمئنم هرکس دیگه بود از این موقعیت سواستفاده میکرد
_خوشحالم به سلامت رسوندمتون
سئول دستشو آروم رو شونه عضله ای کوک زد و بعد رفت نمیدونست چرا با وجود اون دختر قلبش تند میزد کوک هردفع سعی میکرد به چشماش خیره نشه با این فکرا به طرف اتاقش رفت یه چند دست لباس داشت بخاطر خاکی شدن کت و شلوارش اونو تو کمد کوچیکی کنار کت شلوارایه دیگه گذاشت و بدون لباس رفت رو تخت اون خونه یجور شبیه سوییت بود با فکر کردن به اتفاق امروز لبخندی زد و به خواب رفت
......
صبح صدا تیراندازی کله عمارت رو گرفته بود کوک اول ویندوزش روشن نبود بعد سریع بلند شد دست و صورتش رو شصت و بعد کت شلوارش رو پوشید و با اصلحه دویید
....بهمون حمله شده از ارباب و خانوم بچه هاش مراقبت کنید
کوک به طرف بادیگاردا رفت با دیدن حجم زیادی از افراد سیاه پوش سریع دست به کار شد اصلحش رو در آورد
.....تو اینجا واینستا یسری تو عمارتن برو تو
کوک سریع رفت تو و از پله ها بالا رفت با دیدن اربابش تعظیم کرد
_ارباب من اومدم تا به شما کمک کنم
همون موقع یکی پشت سرش دید قبل از اینکه اون مرد ماشه رو بکشه کوک اصلحه رو گرفت اونو زد
_شرمنده ارباب
م.س:دخترمو نجات بده اونو دارن میبرن
کوک تا اینو شنید صدا جیغ اومد کوک اصلحه رو درست کرد و دویید سمت صدا آدمایه اونجا رو کشت هرکودومو گردنشونو میشگوند صدا جیغ بیشتر شد کوک به یه اتاق رسید در شکست که با دیدن دوتا آدم اصلحه رو سمتشون گرفت یکی از اون آدما اصلحه رو رو سر سئول گذاشت
...اصلحتو بنداز گفتم بندازش(عربدع)
کوک خم شد خواست اصلحه رو بزاره که تو یک آن تیر رو زد و اون مرد افتاد زمین کوک به طرف سئول رفت دهنشو باز کرد و بین بازوهاش گرفتش
_حالتون خوبه؟
خوبم خوبم
کوک سئول رو کول کرد و هرکس که نزدیک میشد و میکشت تا چند دقیقه بعد که زیاد شدن کوک سئول رو زمین گذاشت که همه به طرفش حمله ور شدن قدرتشون در برابر کوک هیچ بود کوک همه رو کله پا کرده بود آخرین نفرم یدونه با مشت بهش زد از پله ها پرت شد و دست سئول رو گرفت برد
#part9
کوک اون شب سئول رو سالم برد خونه وسط راه کوک گوشیش زنگ خورد گوشی جدید گرفته بود و فقط شماره مادرش توش ثبت بود با دیدن اسم مادرش نگاهی به آیینه کرد
مشکلی نداره
_ممنون
کوک گوشیشو جواب داد دخترک کنجکاو بود که کوک با کی انقدر مهربون و قشنگ حرف میزنه وقتی اسم مامان رو آورد لبخندی زد
_مامان من که نیومدم جنگ که نگرانمی دارم بخاطر اینکه مریضیت درمان بشه تلاش میکنم وقت کنم بهت سر میزنم مامان خب؟مامان من باید برم دوباره بهت زنگ میزنم
بعد مکالمش با مادرش گوشی رو کنار گذاشت ماشین رو تو پارکینگ پارک کرد و پیاده شد در و واسه سئول باز کرد
ازت ممنونم مطمئنم هرکس دیگه بود از این موقعیت سواستفاده میکرد
_خوشحالم به سلامت رسوندمتون
سئول دستشو آروم رو شونه عضله ای کوک زد و بعد رفت نمیدونست چرا با وجود اون دختر قلبش تند میزد کوک هردفع سعی میکرد به چشماش خیره نشه با این فکرا به طرف اتاقش رفت یه چند دست لباس داشت بخاطر خاکی شدن کت و شلوارش اونو تو کمد کوچیکی کنار کت شلوارایه دیگه گذاشت و بدون لباس رفت رو تخت اون خونه یجور شبیه سوییت بود با فکر کردن به اتفاق امروز لبخندی زد و به خواب رفت
......
صبح صدا تیراندازی کله عمارت رو گرفته بود کوک اول ویندوزش روشن نبود بعد سریع بلند شد دست و صورتش رو شصت و بعد کت شلوارش رو پوشید و با اصلحه دویید
....بهمون حمله شده از ارباب و خانوم بچه هاش مراقبت کنید
کوک به طرف بادیگاردا رفت با دیدن حجم زیادی از افراد سیاه پوش سریع دست به کار شد اصلحش رو در آورد
.....تو اینجا واینستا یسری تو عمارتن برو تو
کوک سریع رفت تو و از پله ها بالا رفت با دیدن اربابش تعظیم کرد
_ارباب من اومدم تا به شما کمک کنم
همون موقع یکی پشت سرش دید قبل از اینکه اون مرد ماشه رو بکشه کوک اصلحه رو گرفت اونو زد
_شرمنده ارباب
م.س:دخترمو نجات بده اونو دارن میبرن
کوک تا اینو شنید صدا جیغ اومد کوک اصلحه رو درست کرد و دویید سمت صدا آدمایه اونجا رو کشت هرکودومو گردنشونو میشگوند صدا جیغ بیشتر شد کوک به یه اتاق رسید در شکست که با دیدن دوتا آدم اصلحه رو سمتشون گرفت یکی از اون آدما اصلحه رو رو سر سئول گذاشت
...اصلحتو بنداز گفتم بندازش(عربدع)
کوک خم شد خواست اصلحه رو بزاره که تو یک آن تیر رو زد و اون مرد افتاد زمین کوک به طرف سئول رفت دهنشو باز کرد و بین بازوهاش گرفتش
_حالتون خوبه؟
خوبم خوبم
کوک سئول رو کول کرد و هرکس که نزدیک میشد و میکشت تا چند دقیقه بعد که زیاد شدن کوک سئول رو زمین گذاشت که همه به طرفش حمله ور شدن قدرتشون در برابر کوک هیچ بود کوک همه رو کله پا کرده بود آخرین نفرم یدونه با مشت بهش زد از پله ها پرت شد و دست سئول رو گرفت برد
۱۲.۰k
۰۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.