همسر اجباری ۲۸۸
#همسر_اجباری #۲۸۸
من اگه هرچیم بگم بازم هیچی بیان کننده احساسم نبود...آنام زنده بود بازی نبود...خدایا ممنون شکر این اشکایی
که میاد اشکای شادیه اشکای شکر یه بنده است که دیگه راه تشکرو بلد نیست...خدایا باورکردنی نی وقتی که دیگه
تمام هستو نیستم و فکر کردم بردی پیش خودت حاال برشگردوندی به من....ینی هنوزم دوستم داری...خدایا تنها
پناه اشکام توبودی
تنها تو همدمم بودی ممنونم
دم به ثانیه به احسان زنگ میزدم که گوشیو بده آنا....دو دفعه که زنگ زدم و هربار فقط آنا در حد چند کلمه حرف
میزد..اما همون چند کلمه هم واسه من انگیزه دوباره زندگیم بود.
نمیدونم چندمین باری بود که زنگ میزدم اما خب چه کنم باز بی تابش بود و واسم باورش سخت بود که خدا چنین
لطفی رو در حقم کرده بود
الو داداش من عزیزمن چه خبرته خانمت مسکن زده باید اینو چند بار بگم...این بار زنگ بزنی شمارتو میدم110هابیان
بگیرنت دماراز روزگارت دربیارن .پسره بی حیا...
با لحنی که احسان داشت از خنده ریسه رفتم...
-الهی احسان به فدای خنده هات داداش گلم ...هعععی خدایا شکرت .اوه ....اوه فضا عارفانه شد ببخشید برادر
هواسم نبود شما صاحاب داری خدافظ...
هرچی دلتنگی بودو سر گاز ماشین خالی میکردم
صدای آژیر پلیس وشنیدم.و از آینه یه نگاه کردم که بلهه...خودش بود پلیسسس...این وقت شب....
به ناچار زدم بغل و رفتم پایین مدارک و از تو داشبورت برداشتم...
--با این سرعت و نبستن کمربندبا گوشی صحبت کردن و بی اعتنا به
پلیس راه شما چه خبرته برادر من...
وای خداا راست میگه ها ولی متوجه پلیس راه نشدم دستی به پشت سرم کشیدم و گفتم ببخشید....بیمارستان
مریض دارم...باید میدیدمش...
یه نگاه از اونایی که ینی خودتی بهم انداخت..
-ببخشید ولی مریض داشتن هیچ ربطی به حال االن شما نداشت شما با گوشی درحال خنده بودین االن هیچ
قیافتون به کسی که غم دیده نمیخوره...ماشین متوقف میشه ومنتقل میشه به پارکینگ.
...
حرفای من بی فایده بود و در آخر کار خودشونو کردن و ماشینمو متوقف کردن فدای یه تار موی آنا همه دارو ندارم
من اگه هرچیم بگم بازم هیچی بیان کننده احساسم نبود...آنام زنده بود بازی نبود...خدایا ممنون شکر این اشکایی
که میاد اشکای شادیه اشکای شکر یه بنده است که دیگه راه تشکرو بلد نیست...خدایا باورکردنی نی وقتی که دیگه
تمام هستو نیستم و فکر کردم بردی پیش خودت حاال برشگردوندی به من....ینی هنوزم دوستم داری...خدایا تنها
پناه اشکام توبودی
تنها تو همدمم بودی ممنونم
دم به ثانیه به احسان زنگ میزدم که گوشیو بده آنا....دو دفعه که زنگ زدم و هربار فقط آنا در حد چند کلمه حرف
میزد..اما همون چند کلمه هم واسه من انگیزه دوباره زندگیم بود.
نمیدونم چندمین باری بود که زنگ میزدم اما خب چه کنم باز بی تابش بود و واسم باورش سخت بود که خدا چنین
لطفی رو در حقم کرده بود
الو داداش من عزیزمن چه خبرته خانمت مسکن زده باید اینو چند بار بگم...این بار زنگ بزنی شمارتو میدم110هابیان
بگیرنت دماراز روزگارت دربیارن .پسره بی حیا...
با لحنی که احسان داشت از خنده ریسه رفتم...
-الهی احسان به فدای خنده هات داداش گلم ...هعععی خدایا شکرت .اوه ....اوه فضا عارفانه شد ببخشید برادر
هواسم نبود شما صاحاب داری خدافظ...
هرچی دلتنگی بودو سر گاز ماشین خالی میکردم
صدای آژیر پلیس وشنیدم.و از آینه یه نگاه کردم که بلهه...خودش بود پلیسسس...این وقت شب....
به ناچار زدم بغل و رفتم پایین مدارک و از تو داشبورت برداشتم...
--با این سرعت و نبستن کمربندبا گوشی صحبت کردن و بی اعتنا به
پلیس راه شما چه خبرته برادر من...
وای خداا راست میگه ها ولی متوجه پلیس راه نشدم دستی به پشت سرم کشیدم و گفتم ببخشید....بیمارستان
مریض دارم...باید میدیدمش...
یه نگاه از اونایی که ینی خودتی بهم انداخت..
-ببخشید ولی مریض داشتن هیچ ربطی به حال االن شما نداشت شما با گوشی درحال خنده بودین االن هیچ
قیافتون به کسی که غم دیده نمیخوره...ماشین متوقف میشه ومنتقل میشه به پارکینگ.
...
حرفای من بی فایده بود و در آخر کار خودشونو کردن و ماشینمو متوقف کردن فدای یه تار موی آنا همه دارو ندارم
۶.۲k
۲۵ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.