همسر اجباری ۲۸۷
#همسر_اجباری #۲۸۷
هوا تاریک تاریک شده بود...
سوار ماشین شدم و درو بستم به معنی واقعی یه مرده متحرک بودمکه دنبال جایی واسه دفن شدن میگشت...
گوشیمو دستم گرفتم خواستم عکس های آنا رو بیارم بی توجه به تماسای بی پاسخم رفتم تو گالری تو آلبوم مورد
نظرم....
لعنت به این اشک...نمیزاشت ببینمش عکس دو نفره مونو اوردم ....بادیدن عکس انگار تازه به خودم اومده بودم.آنی
خانمم بی معرفت رفتی ...قلبم...چیزی نمیگی حرف نمیزنی...آنا قلبم درد میکنه خیلی جات کنارم خالیه دلم بغلتو
میخواد از اونایی که آرومم میکردی لعنتییییییی... تو نباید میرفتی...توام مثل خدامنو دوست نداشتی نه یادته یه بار
بهم گفتی آریا یادم تورا فراموش یادته موقع دعوامون یه بار اینو گفتی...اون موقع خیلی ناراحت شدم گفتم چه
ساده به زبون اوردی اما بعدا فهمیدم نه این حرف دلت نبوده. دوستم داشتی و نرفتی...... هامون آشغال میکشمت
زیر چرخ ماشین لهت میکنم... با مشت زدم رو فرمون.
عکس آنا روغرق بوسه کردم و باهاش حرف میزدم.
خیره به عکس آنا بودم که..
گوشیم بازم زنگ خورد جواب ندادم یهوی صدای پیامک اومد قصدخوندن نداشتم..باالی صفحه وقتی پیامک میومد
قسمتی از پیام رو نوار ابزار صفحه نمایش داده میشد.
احسان داداش: آریا آنا باور نمیکنه تو زنده ای.
چی ...چی این چی نوشته...خیلی مسخره بود کارش... گوشیم دوباره زنگ خورد.شماره آقاجون بود...نمیتونستم
جواب ندم بی احترامی بود حاال که دیدم.
جواب دادم اما بغض گلومو گرفته بود چیزی نگفتم
-الو...الو...
صدای گریه بود یا خنده که از اطرافیان بابام میومد.
-الو عمر بابا...گریه چرا ...بیا اینجا خانمتم داره گریه میکنه فکر میکنه توام تیر خوردیو دور از جونت.
بابام بازیش گرفته گریه امونم نمیداد من عشقم رفته...
اینا چرا با دلم بازی میکنن...
الوو ...بابا چرا توام بغ کردی... گوشی ....
ساکت بودم دلم طاقت این بازیا رو نداشت.
بعد یه خورده سکوت خواستم گوشی رو قطع کنم...
که...که صدایی آشنا همراه با گریه از پشت خط اومد... الوووو....آری گیان ....خودتی نکنه دارین منو بازی میدین...
این صدای آناااا بود...یه چیز راه صدامو گلومو بسته بود نمیشد حرف بزنم تمام خوشی دنیا ریخت تو دلم عشقم زنده
بود..واقعا خودش بود من خواب نیستم... خدا... واقعا آنامه این ....خودشه..
-اگه آریا بودش االن پیشم بود...احسان آریام کجاست. تمام توانمو گذاشتمو تاچیزی.بگم ....
صدام در اومد....الوو...آنی...توییی...قلبم...خودتی...زنده ای....حرفی بزن بگو که خواب نیستم.
-آریا....)با گریه و بغض صدام میزد((آریا ..آری...تو رو خدا چیزی بگو خودتی...توسالمی...
-آره خانمم.. آره االن میام پیشت عزیز دلم ...
ماشینو روشن کردم تا گرگان خیلی راه بود...
هوا تاریک تاریک شده بود...
سوار ماشین شدم و درو بستم به معنی واقعی یه مرده متحرک بودمکه دنبال جایی واسه دفن شدن میگشت...
گوشیمو دستم گرفتم خواستم عکس های آنا رو بیارم بی توجه به تماسای بی پاسخم رفتم تو گالری تو آلبوم مورد
نظرم....
لعنت به این اشک...نمیزاشت ببینمش عکس دو نفره مونو اوردم ....بادیدن عکس انگار تازه به خودم اومده بودم.آنی
خانمم بی معرفت رفتی ...قلبم...چیزی نمیگی حرف نمیزنی...آنا قلبم درد میکنه خیلی جات کنارم خالیه دلم بغلتو
میخواد از اونایی که آرومم میکردی لعنتییییییی... تو نباید میرفتی...توام مثل خدامنو دوست نداشتی نه یادته یه بار
بهم گفتی آریا یادم تورا فراموش یادته موقع دعوامون یه بار اینو گفتی...اون موقع خیلی ناراحت شدم گفتم چه
ساده به زبون اوردی اما بعدا فهمیدم نه این حرف دلت نبوده. دوستم داشتی و نرفتی...... هامون آشغال میکشمت
زیر چرخ ماشین لهت میکنم... با مشت زدم رو فرمون.
عکس آنا روغرق بوسه کردم و باهاش حرف میزدم.
خیره به عکس آنا بودم که..
گوشیم بازم زنگ خورد جواب ندادم یهوی صدای پیامک اومد قصدخوندن نداشتم..باالی صفحه وقتی پیامک میومد
قسمتی از پیام رو نوار ابزار صفحه نمایش داده میشد.
احسان داداش: آریا آنا باور نمیکنه تو زنده ای.
چی ...چی این چی نوشته...خیلی مسخره بود کارش... گوشیم دوباره زنگ خورد.شماره آقاجون بود...نمیتونستم
جواب ندم بی احترامی بود حاال که دیدم.
جواب دادم اما بغض گلومو گرفته بود چیزی نگفتم
-الو...الو...
صدای گریه بود یا خنده که از اطرافیان بابام میومد.
-الو عمر بابا...گریه چرا ...بیا اینجا خانمتم داره گریه میکنه فکر میکنه توام تیر خوردیو دور از جونت.
بابام بازیش گرفته گریه امونم نمیداد من عشقم رفته...
اینا چرا با دلم بازی میکنن...
الوو ...بابا چرا توام بغ کردی... گوشی ....
ساکت بودم دلم طاقت این بازیا رو نداشت.
بعد یه خورده سکوت خواستم گوشی رو قطع کنم...
که...که صدایی آشنا همراه با گریه از پشت خط اومد... الوووو....آری گیان ....خودتی نکنه دارین منو بازی میدین...
این صدای آناااا بود...یه چیز راه صدامو گلومو بسته بود نمیشد حرف بزنم تمام خوشی دنیا ریخت تو دلم عشقم زنده
بود..واقعا خودش بود من خواب نیستم... خدا... واقعا آنامه این ....خودشه..
-اگه آریا بودش االن پیشم بود...احسان آریام کجاست. تمام توانمو گذاشتمو تاچیزی.بگم ....
صدام در اومد....الوو...آنی...توییی...قلبم...خودتی...زنده ای....حرفی بزن بگو که خواب نیستم.
-آریا....)با گریه و بغض صدام میزد((آریا ..آری...تو رو خدا چیزی بگو خودتی...توسالمی...
-آره خانمم.. آره االن میام پیشت عزیز دلم ...
ماشینو روشن کردم تا گرگان خیلی راه بود...
۸.۸k
۲۵ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.