//W̸i̸t̸h̸o̸u̸t̸ y̸o̸u̸
//W̸i̸t̸h̸o̸u̸t̸ y̸o̸u̸
____________________________________
تهیونگ دویید سمتم کتش در آورد و روی شونه هام گزاشت بغلم کرد و بردم سمتم ماشین خودش...
سوار شدیم ...
تهیونگ دستام گرفت ...
تهیونگ- دستات یخ کرده...
یوری - آآآ....آهااا
تهیونگ - فک کنم یه جفت دست کش توی داش برد دارم !!
از توی داش برد یه جفت دستکش سفید درآورد و دستم کرد...
ماشین و روشن کرد و راه افتادیم...
چند مین بعد من خوابم برد.
با صدای تهیونگ بلند شدم.
تهیونگ- یوریییی،یوریییی
یوری- ببب..بله....
تهیونگ - رسیدیم
یوری- آها
از ماشین پیاده شدم تهیونگ دستم و گرفت و رفتیم سمت خونمون .
رفتم خونه ...
__________________________________
تهیونگ - یعنی فهمید احساسم!؟
اره آحممممقققق معلومههههه
حالاااا راجبتتتت چی فککککک میکنهههه
ایگووووو چرا انقدر بد شانسم!!!!
فردا باید بهش اعتراف کنم!!
سوار ماشین شدم و رفتم...
____________________________________
های:))
شرمنده به خاطر تاخیر :/
از این به بعد هرشب ساعت ۸ براتون پارت جدید فیک میزارم:)+
____________________________________
تهیونگ دویید سمتم کتش در آورد و روی شونه هام گزاشت بغلم کرد و بردم سمتم ماشین خودش...
سوار شدیم ...
تهیونگ دستام گرفت ...
تهیونگ- دستات یخ کرده...
یوری - آآآ....آهااا
تهیونگ - فک کنم یه جفت دست کش توی داش برد دارم !!
از توی داش برد یه جفت دستکش سفید درآورد و دستم کرد...
ماشین و روشن کرد و راه افتادیم...
چند مین بعد من خوابم برد.
با صدای تهیونگ بلند شدم.
تهیونگ- یوریییی،یوریییی
یوری- ببب..بله....
تهیونگ - رسیدیم
یوری- آها
از ماشین پیاده شدم تهیونگ دستم و گرفت و رفتیم سمت خونمون .
رفتم خونه ...
__________________________________
تهیونگ - یعنی فهمید احساسم!؟
اره آحممممقققق معلومههههه
حالاااا راجبتتتت چی فککککک میکنهههه
ایگووووو چرا انقدر بد شانسم!!!!
فردا باید بهش اعتراف کنم!!
سوار ماشین شدم و رفتم...
____________________________________
های:))
شرمنده به خاطر تاخیر :/
از این به بعد هرشب ساعت ۸ براتون پارت جدید فیک میزارم:)+
۲.۸k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.