فریب کارp4

"منم دلم تنگ شده بود،قول میدم سرم خلوت بشه زود زود بهتون سر بزنم قبوله؟" ji hwan

با قلبی خشنود از مدرسه بیرون می آید
داخل ماشین می نشیند و در حالی که سعی می کند ظاهری جدی اش را حفظ کند رو به کریستوفر می‌گوید

"تونستی یه بادیگارد خوب پیدا کنی؟" ji hwan

"خیلیا واسه مصاحبه میخوان بیان،میخوای خودم باشم؟" Christopher

"نه،این مشکل منه و خودن باید طرف مقابلم رو بشناسم،امروز عصر بهشون بگو بیان عمارت " ji hwan

استارت می‌زند و خسته تر از روز قبل به خانه بر می‌گردد
چهره ی عصبی و کلافه پدرش را می‌بیند که با تلفن صحبت می‌کند و مدام موهایش را به هم می‌ریزد
بدون آنکه سوالی بپرسد جلو می‌رود و تلفن را از دستانش می‌کشد و قطع می کند

"جی هوان!"

سرد نگاهش می‌کند

"اولا سلام پدر منم خوبم ممنون که پرسیدید دوما قلب شما طاقت مشکلات عصبی رو نداره هر مشکلی هست بگید خودم حلش میکنم " ji hwan

عمیق او را نگاه می‌کند و سپس لب باز می کند

"کجا بودی؟"

"مدرسه!" ji hwan

خشم وجود پدرش را می لرزاند

"جی هوان متوجهی داری با ثروتت چیکار میکنی؟ تو تنها آدمی نیستی که مجبور باشه به بی خانمان کمک کنه"

کسل تر از همیشه میشود،بحث های تکراری...

"هر آدمی در حد توانش کمک میکنه
منم این ثروت رو توی گور نمیبرم،میدم به کسایی که میدونم آینده ی این کشورن،با اجازه!" ji hwan

"جی هوان!"

می ایستد

"مراقب رفتارت باش"

پوزخند می‌زند و وارد اتاق می‌شود
دوش آب سرد را باز می‌کند
بانداژ دور سینه اش را باز می‌کند و داخل سطل زباله می اندازد و زیر دوش می ایستد
از زخم ها و کبودی های روی تنش اخم می کند و برخورد آب آن را بدتر می‌کند

هودی و شلوار گشادی تن می کند
روی تخت میخوابد و به درد هایی فکر می کند که انتهایی ندارد
در تقه میخورد،نیم خیز می‌شود و اجازه ورود می‌دهد

"مصاحبه رو شروع کنیم؟" Christopher

خسته نگاهش می‌کند

"چند نفرن؟" ji hwan

"حدودا ۲۵ نفری میشن" Christopher

سر تکان می‌دهد

"تو برو من لباس عوض کنم میام"ji hwan
دیدگاه ها (۰)

فریب کارp5

فریب کارp6

فریب کار p3

فریب کار p2

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط