فریب کارp5
_مردی که زمان را عوض میکند_*زندگی جانگکوک*
پلک هایش بر هم فشرده میشود
دوباره و دوباره فرم درخواست نیرو را می خواند
"یک بادیگارد که به تمام فنون رزمی ماهر باشد نیاز مندیم
حقوق ماهانه ۵۰ هزار دلار و بدون مرخصی
آدرس:
......"
لیوبو با یک ماگ قهوه وارد اتاق میشود
"چیشد خوندی؟" Liobo
موهایش را بهم میریزد
"آره ولی این مطمئنی واقعیه؟" jk
کمی از قهوه را مزه مزه می کند و سر تکان میدهد
"تا جایی که میدونم رئیس جمهور برای تنها پسرش یه بادیگارد که از یه خانواده عادی باشه میخواد" Liobo
"چرا یه خانواده عادی؟" jk
شانه بالا انداخت
"آدم سر از کار این پولدارا در نمیاره،تو از بچگی با بابات آموزش دیدی مطمئنم میتونی اونجا کار کنی حقوقش خرج یک سالمونه!" Liobo
"مطمئن نیستم،اگه قبولم نکردن چی؟" jk
"نگران نباش قبولت میکنن فقط باید زود باشی چون میخوان باهات مصاحبه کنن و یک ساعت بیشتر وقت نداری " Liobo
"جانننننن؟؟" jk
"من از قبل اسم و مشخصات تورو دادم" Liobo
روی میز کوبید
"لیوبو!" jk
خنده کنان در حالی که از اتاق خارج میشد گفت :
"اون لباس خوشگلت که گرون خریدی رو بپوشی ها!" Liobo
پوفی میگوید و روی صندلی می نشیند
"چرا احساس میکنم منطقی نیست؟" jk
یک دست لباس تمیز و مرتب بر میدارد و تن می کند
به آدرس داخل برگه میرود و دهانش از بزرگی عمارت باز میشود
مردی که کت و شلوار سیاهی تن دارد جلو می آید
"چیزی لازم دارید ؟"
"من جنون جانگ کوکم برای مصاحبه با آقای چوی اینجام " jk
"بفرمایید داخل،آقای چوی با چند نفر مصاحبه دارن،شما نفر آخرین "
وارد عمارت میشود
تمام دیوار ها با رنگ طلایی و مشکی پوشیده شده و تم عمارت به شدت خیره کننده است
گوشه ای از مبل می نشیند و ناخواسته بحث میان مرد هایی که داخل سالن حضور دارند را گوش میدهد
"شنیدم آقای چوی دوتا پسر و یک دختر داشته که همشون به جز آخری داخل ماشین با همسرش کشته میشن و آقای چوی اجازه نمیده پسرش هیج جا بره بخاطر همین خیلی عجیب غریب بزرگ شده"
پسری که شنونده بود سر تکان میدهد و می گوید
"آره منم شنیدم گرایشش نسبت به پسراس و به خاطر همین همه ی خدمه اینجا مرده حتی آشپز!"
پلک هایش بر هم فشرده میشود
دوباره و دوباره فرم درخواست نیرو را می خواند
"یک بادیگارد که به تمام فنون رزمی ماهر باشد نیاز مندیم
حقوق ماهانه ۵۰ هزار دلار و بدون مرخصی
آدرس:
......"
لیوبو با یک ماگ قهوه وارد اتاق میشود
"چیشد خوندی؟" Liobo
موهایش را بهم میریزد
"آره ولی این مطمئنی واقعیه؟" jk
کمی از قهوه را مزه مزه می کند و سر تکان میدهد
"تا جایی که میدونم رئیس جمهور برای تنها پسرش یه بادیگارد که از یه خانواده عادی باشه میخواد" Liobo
"چرا یه خانواده عادی؟" jk
شانه بالا انداخت
"آدم سر از کار این پولدارا در نمیاره،تو از بچگی با بابات آموزش دیدی مطمئنم میتونی اونجا کار کنی حقوقش خرج یک سالمونه!" Liobo
"مطمئن نیستم،اگه قبولم نکردن چی؟" jk
"نگران نباش قبولت میکنن فقط باید زود باشی چون میخوان باهات مصاحبه کنن و یک ساعت بیشتر وقت نداری " Liobo
"جانننننن؟؟" jk
"من از قبل اسم و مشخصات تورو دادم" Liobo
روی میز کوبید
"لیوبو!" jk
خنده کنان در حالی که از اتاق خارج میشد گفت :
"اون لباس خوشگلت که گرون خریدی رو بپوشی ها!" Liobo
پوفی میگوید و روی صندلی می نشیند
"چرا احساس میکنم منطقی نیست؟" jk
یک دست لباس تمیز و مرتب بر میدارد و تن می کند
به آدرس داخل برگه میرود و دهانش از بزرگی عمارت باز میشود
مردی که کت و شلوار سیاهی تن دارد جلو می آید
"چیزی لازم دارید ؟"
"من جنون جانگ کوکم برای مصاحبه با آقای چوی اینجام " jk
"بفرمایید داخل،آقای چوی با چند نفر مصاحبه دارن،شما نفر آخرین "
وارد عمارت میشود
تمام دیوار ها با رنگ طلایی و مشکی پوشیده شده و تم عمارت به شدت خیره کننده است
گوشه ای از مبل می نشیند و ناخواسته بحث میان مرد هایی که داخل سالن حضور دارند را گوش میدهد
"شنیدم آقای چوی دوتا پسر و یک دختر داشته که همشون به جز آخری داخل ماشین با همسرش کشته میشن و آقای چوی اجازه نمیده پسرش هیج جا بره بخاطر همین خیلی عجیب غریب بزرگ شده"
پسری که شنونده بود سر تکان میدهد و می گوید
"آره منم شنیدم گرایشش نسبت به پسراس و به خاطر همین همه ی خدمه اینجا مرده حتی آشپز!"
۱۴.۱k
۱۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.