فریب کار p3
موهایش را عمیق می بوسد
"اینجا دخترای زیادی مثل تو بودن و الان دارن درس میخونن پس احساس غریبی نکن و حتما یه هم اتاقی جدید برای خودت پیدا کن" ji hwan
ناگهان در باز میشود و چندتا دختر با اندام های ریزه میزه وارد میشوند
با دیدن چهره ی مدیر رنگ از صورت آنها می پرد و ناخواسته قدمی عقب میروند
"کی بهتون اجازه داد بیاید داخل ؟ مگه صد دفعه بهتون نگفتم حق ندارید بی اجازه وارد بشید..."
قبل از اتمام حرفش سیلی محکمی در صورتش کوبیده میشود
جی هوان که از فرط خشم سرخ شده بود محکم روی میز کوبید
"کی به تو اجازه داده سر دخترای من داد بکشی؟ یادت رفته تو به جز یه نوچه هیچ خری نیستی و حرف من مثل مهر زندگی تو میمونه عوضی؟" ji hwan
قرداد را از جیب شلوارش در می آورد و روی میز می کوبد
بر میگردد سمت دختر هایی که از شدت ترس به گریه افتاده بودند و با آرامش و لبخند از آنها می پرسد
"این مرد شمارو اذیت میکنه؟" ji hwan
ساکت میمانند و می لرزند
"بچه ها،قرار نیست بهتون آسیبی برسونه فقط بگید اذیتتون میکنه یا نه؟" ji hwan
مرد به حرف می آید
"آقای چوی..."
دستش را به نشانه سکوت بالا میبرد و با اخم میگوید
"تو حرفاتو زدی،نوبت اوناست که حرف برنن" ji hwan
یکی از دختر ها که جرئت بیشتری داشت می گوید
"خیلی مارو اذیت میکنه
اجازه نمیده بلند بخندیم و بیرون بریم هر از گاهی مارو کتک میزنه"
"همین امروز وسایلت رو جمع کن و از این جا برو و اگر برگردی و قصد آسیب رسوندن به یکی از این بچه ها رو داشته باشی باید با زندگیت خدافظی کنی
کریستوفر از فردا دنبال یه مدیر خوب و خوش اخلاق برای بچه ها باش" ji hwan
مرد سر تکان میدهد و فضا را ترک میکند
جی هوان قبل از اینکه از اتاق خارج بشود دستش گرفته میشود
"قربان خواهش میکنم اینکارو با من نکنید "
دستش را بیرون میکشد
"اون موقع که داشتی روی دخترای من دست بلند میکردی باید به اینجاش فکر میکردی " ji hwan
با اخم هایی در هم از اتاق بیرون می اید
دخترانی که با ذوق به سمتش می دوند توجه اش را جلب میکند
دختری که نسبت به آن ها قد بلندی داشت شروع می گوید
"سلام پدر،خیلی خوش اومدی!"
صورت درهمش تبدیل به خنده میشود
"ممنونم،حالتون چطوره؟"
"ما همه خوبیم،خیلی دلتنگ بودیم و امروز که شنیدیم اومدی خیلی خوشحال شدیم!"
روی زانوهایش مینشیند و پیشانی تک تک آنها را بوسه میزند
"اینجا دخترای زیادی مثل تو بودن و الان دارن درس میخونن پس احساس غریبی نکن و حتما یه هم اتاقی جدید برای خودت پیدا کن" ji hwan
ناگهان در باز میشود و چندتا دختر با اندام های ریزه میزه وارد میشوند
با دیدن چهره ی مدیر رنگ از صورت آنها می پرد و ناخواسته قدمی عقب میروند
"کی بهتون اجازه داد بیاید داخل ؟ مگه صد دفعه بهتون نگفتم حق ندارید بی اجازه وارد بشید..."
قبل از اتمام حرفش سیلی محکمی در صورتش کوبیده میشود
جی هوان که از فرط خشم سرخ شده بود محکم روی میز کوبید
"کی به تو اجازه داده سر دخترای من داد بکشی؟ یادت رفته تو به جز یه نوچه هیچ خری نیستی و حرف من مثل مهر زندگی تو میمونه عوضی؟" ji hwan
قرداد را از جیب شلوارش در می آورد و روی میز می کوبد
بر میگردد سمت دختر هایی که از شدت ترس به گریه افتاده بودند و با آرامش و لبخند از آنها می پرسد
"این مرد شمارو اذیت میکنه؟" ji hwan
ساکت میمانند و می لرزند
"بچه ها،قرار نیست بهتون آسیبی برسونه فقط بگید اذیتتون میکنه یا نه؟" ji hwan
مرد به حرف می آید
"آقای چوی..."
دستش را به نشانه سکوت بالا میبرد و با اخم میگوید
"تو حرفاتو زدی،نوبت اوناست که حرف برنن" ji hwan
یکی از دختر ها که جرئت بیشتری داشت می گوید
"خیلی مارو اذیت میکنه
اجازه نمیده بلند بخندیم و بیرون بریم هر از گاهی مارو کتک میزنه"
"همین امروز وسایلت رو جمع کن و از این جا برو و اگر برگردی و قصد آسیب رسوندن به یکی از این بچه ها رو داشته باشی باید با زندگیت خدافظی کنی
کریستوفر از فردا دنبال یه مدیر خوب و خوش اخلاق برای بچه ها باش" ji hwan
مرد سر تکان میدهد و فضا را ترک میکند
جی هوان قبل از اینکه از اتاق خارج بشود دستش گرفته میشود
"قربان خواهش میکنم اینکارو با من نکنید "
دستش را بیرون میکشد
"اون موقع که داشتی روی دخترای من دست بلند میکردی باید به اینجاش فکر میکردی " ji hwan
با اخم هایی در هم از اتاق بیرون می اید
دخترانی که با ذوق به سمتش می دوند توجه اش را جلب میکند
دختری که نسبت به آن ها قد بلندی داشت شروع می گوید
"سلام پدر،خیلی خوش اومدی!"
صورت درهمش تبدیل به خنده میشود
"ممنونم،حالتون چطوره؟"
"ما همه خوبیم،خیلی دلتنگ بودیم و امروز که شنیدیم اومدی خیلی خوشحال شدیم!"
روی زانوهایش مینشیند و پیشانی تک تک آنها را بوسه میزند
۴.۶k
۱۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.