فریب کار p2
با حسرت او را نگاه کرد
"این بزرگترین آرزوی منه،اما کسی به من پناه نمیده چه برسه به درس خوندن!"
"خب به زندگی جدیدت خوش آمدی!" ji hwan
با هم پیاده میشوند
یک دست لباس تمیز و خوشگل برای او میخرد و تنش میکند
چشمانش تز لباس عروسکی که بر تن روزالی نشسته برق میزند
"خیلی زیبا شدی!" ji hwan
گونه های سفیدش به سرعت رنگ میگیرد
"ممنون!"
با هم حرکت میکنند
روزالی فکر محدودی دارد اما متوجه زخمی عمیق بر روی قلب جیهون شده
"اوپا تو زن داری؟"
"نه من مجردم!" ji hwan
"دوست داری بچه دار بشی؟"
با تصور شیرینش لبخند میزند
"البته،یک دختر و یک پسر جوری بزرگشون میکنم که هرگز طعم حسرت رو نچشن !" ji hwan
"پس بخاطر همینه که ناراحتی؟"
یاد آوری میشود
لحظات تلخی گه در گذشته وجود داشته و تکرار میشود
او در شرایطی نیست که ازدواج کند و روح خودش را از این آرزو ارضا کند
او محکوم است به پسر بودن...
"دلیل واسه ناراحتی زیاده دختر کوچولو،فکرتو مشغول نکن به جاش ببین کجا اومدیم!" ji hwan
متعجب ساختمان مقابلش را نگاه میکند
"اینجا کجاست؟"
"منتظر بمون!" ji hwan
وارد میشوند
مردی که با اخم به نوشته های روی میز خیره بود با باز شدن در سرش را بالا آورد و با دیدن فرد مقابلش چشمانش برق میزند
"اوه آقای چوی خوش اومدید!"
پیشواز میرود و چرب زبانی میکند
اما جی هوان تنها با اخم و لحنی سرد سوالاتش را تک تک جواب میدهد
"میخوام از دخترم به صورت ویژه مراقبت بشه و اینجا درس بخونه و کوچکترین چیزی باعث آزارش وجود نداشته باشه،میتونم بهتون اعتماد کنم؟" ji hwan
"اوه البته شما رئیس مایید این وظیفه ماست که به خواسته ی شما عمل کنیم"
اشاره ای به مرد بغلش گرد
"لطفا برای دختر آقای چوی یکی از بهترین اتاق ها رو خالی کن و به خیاط بگو امروز به مدرسه بیاد تا برای ایشون اندازه بزنه "
مرد سری تکان میدهد و خارج میشود
روزالی در حالی که برق اشک چشمانش را زیبا تر از همیشه میکرد خیره شد به مرد مقابلش
"این کار قابل تشکر نیست،من تا آخر عمر برده ی توئم"
"این بزرگترین آرزوی منه،اما کسی به من پناه نمیده چه برسه به درس خوندن!"
"خب به زندگی جدیدت خوش آمدی!" ji hwan
با هم پیاده میشوند
یک دست لباس تمیز و خوشگل برای او میخرد و تنش میکند
چشمانش تز لباس عروسکی که بر تن روزالی نشسته برق میزند
"خیلی زیبا شدی!" ji hwan
گونه های سفیدش به سرعت رنگ میگیرد
"ممنون!"
با هم حرکت میکنند
روزالی فکر محدودی دارد اما متوجه زخمی عمیق بر روی قلب جیهون شده
"اوپا تو زن داری؟"
"نه من مجردم!" ji hwan
"دوست داری بچه دار بشی؟"
با تصور شیرینش لبخند میزند
"البته،یک دختر و یک پسر جوری بزرگشون میکنم که هرگز طعم حسرت رو نچشن !" ji hwan
"پس بخاطر همینه که ناراحتی؟"
یاد آوری میشود
لحظات تلخی گه در گذشته وجود داشته و تکرار میشود
او در شرایطی نیست که ازدواج کند و روح خودش را از این آرزو ارضا کند
او محکوم است به پسر بودن...
"دلیل واسه ناراحتی زیاده دختر کوچولو،فکرتو مشغول نکن به جاش ببین کجا اومدیم!" ji hwan
متعجب ساختمان مقابلش را نگاه میکند
"اینجا کجاست؟"
"منتظر بمون!" ji hwan
وارد میشوند
مردی که با اخم به نوشته های روی میز خیره بود با باز شدن در سرش را بالا آورد و با دیدن فرد مقابلش چشمانش برق میزند
"اوه آقای چوی خوش اومدید!"
پیشواز میرود و چرب زبانی میکند
اما جی هوان تنها با اخم و لحنی سرد سوالاتش را تک تک جواب میدهد
"میخوام از دخترم به صورت ویژه مراقبت بشه و اینجا درس بخونه و کوچکترین چیزی باعث آزارش وجود نداشته باشه،میتونم بهتون اعتماد کنم؟" ji hwan
"اوه البته شما رئیس مایید این وظیفه ماست که به خواسته ی شما عمل کنیم"
اشاره ای به مرد بغلش گرد
"لطفا برای دختر آقای چوی یکی از بهترین اتاق ها رو خالی کن و به خیاط بگو امروز به مدرسه بیاد تا برای ایشون اندازه بزنه "
مرد سری تکان میدهد و خارج میشود
روزالی در حالی که برق اشک چشمانش را زیبا تر از همیشه میکرد خیره شد به مرد مقابلش
"این کار قابل تشکر نیست،من تا آخر عمر برده ی توئم"
۴.۹k
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.