فیکشن Deadly duel پارت 15
Name:Deadly duel
Genre: criminal_dram_polici_smut
Couple:yoonmin
writer:kim miha
part 15
حقیقت!
حقیقت!
حقیقت!
کلمه ای که توی ذهنش تکرار و حس کرد ضربان قلبش رو ازش گرفت.
نمیخواست به اون شب فکر کنه...
اون شب به معنای واقعی کابوس شب هاش بود.
اون دختر هه سو...
اون پارتی...
اون کشتی...
اون نوشیدنی...
اون پلیس ها...
فقط حالش رو بدتر میکرد و حس میکرد محتویاتی که توی روز پیش خورده داره به سمت گلوش حجوم میارن.
خاطرات اون شب سخت و عذاب اور توی ذهنش تکرار میشدند و نمیذاشت نفس بکشه.
با بطری آبی که سمتش گرفته شد بدون هیچ حرفی با دستای لرزون گرفتش و جرعه ای از اون ماده ی خنک رو توی گلوش ریخت.
-فقط یه اسم میخوام ازت نه ماجرای اون شبو میخوام ن اطلاعاتی از هه سو
فقط اسم اون آدمو میخوام
پسر دوباره به حرف اومد و تقریبا روح اونو به جهنم برد.
+من....من چیزی...درباره ی اونشب یادم نمیاد
-دوربین های مدار بسته اون کشتی به وضوح نشون دادند که تو اون شب توی کشتی بودی و البته نزدیک فرد اونشب به هه سو تو بودی
پسر وقتی دید چند دقیقه گذشت و جوابش رو نداد کلتی که کنارش روی زمین بود رو در اورد و اون انقدر گیج بود اون رو ندیده بود.
پسر روی دو زانو هاش بلند شد و بهش نزدیک تر شد.
-خب پارک یا همین حالا ماجرای اون شب رو میگی و هم مارو هم خودتو از این جهنم بیرون میکشی یا...
سر این حرفش پوزخندی زد و کلت رو توی دستش تکون داد
-این اسلحه روی بدنت قرار میگیره و بوم ولی حتی اگه یه درصد جونت برات ارزش داره از اون دختر برام بگو!
میدونم قرار بود چند روز پیش آپ کنم ولی از اونجایی که نویسندتون خیلی دست پاچلفتیه زد و همه ی پارت رو پاک کرد:))))
و مجبور شد دوباره ادیت کنه و دوباره بفرسته 💔💔
ببخشید که خیلی دیر شد^-^🖤🖤🖤
Genre: criminal_dram_polici_smut
Couple:yoonmin
writer:kim miha
part 15
حقیقت!
حقیقت!
حقیقت!
کلمه ای که توی ذهنش تکرار و حس کرد ضربان قلبش رو ازش گرفت.
نمیخواست به اون شب فکر کنه...
اون شب به معنای واقعی کابوس شب هاش بود.
اون دختر هه سو...
اون پارتی...
اون کشتی...
اون نوشیدنی...
اون پلیس ها...
فقط حالش رو بدتر میکرد و حس میکرد محتویاتی که توی روز پیش خورده داره به سمت گلوش حجوم میارن.
خاطرات اون شب سخت و عذاب اور توی ذهنش تکرار میشدند و نمیذاشت نفس بکشه.
با بطری آبی که سمتش گرفته شد بدون هیچ حرفی با دستای لرزون گرفتش و جرعه ای از اون ماده ی خنک رو توی گلوش ریخت.
-فقط یه اسم میخوام ازت نه ماجرای اون شبو میخوام ن اطلاعاتی از هه سو
فقط اسم اون آدمو میخوام
پسر دوباره به حرف اومد و تقریبا روح اونو به جهنم برد.
+من....من چیزی...درباره ی اونشب یادم نمیاد
-دوربین های مدار بسته اون کشتی به وضوح نشون دادند که تو اون شب توی کشتی بودی و البته نزدیک فرد اونشب به هه سو تو بودی
پسر وقتی دید چند دقیقه گذشت و جوابش رو نداد کلتی که کنارش روی زمین بود رو در اورد و اون انقدر گیج بود اون رو ندیده بود.
پسر روی دو زانو هاش بلند شد و بهش نزدیک تر شد.
-خب پارک یا همین حالا ماجرای اون شب رو میگی و هم مارو هم خودتو از این جهنم بیرون میکشی یا...
سر این حرفش پوزخندی زد و کلت رو توی دستش تکون داد
-این اسلحه روی بدنت قرار میگیره و بوم ولی حتی اگه یه درصد جونت برات ارزش داره از اون دختر برام بگو!
میدونم قرار بود چند روز پیش آپ کنم ولی از اونجایی که نویسندتون خیلی دست پاچلفتیه زد و همه ی پارت رو پاک کرد:))))
و مجبور شد دوباره ادیت کنه و دوباره بفرسته 💔💔
ببخشید که خیلی دیر شد^-^🖤🖤🖤
۶۱.۸k
۱۰ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.