خانزاده

🍁🍁🍁🍁

#خان_زاده
#پارت258
#جلد_دوم



وقتی از سر کار به خونه برگشتم باشور و شوق راحیل و مینا و مونس روبرو شدم
این سه نفر انقدر خوشحال بودن که من احساس می‌کردم شاید من دارم کم خوشحالی می کنم!
سر از پا نمی‌شناختن و بدجوری توی تدارک و آماده شدن برای به دنیا اومدن این بچه بودن

وقتی قدم اول توی پذیرایی گذاشتم با سیل عظیمی از لباسها واسباب بازی های پسرانه مواجه شدم

همون جا خشکم زد و مونس با شوق به سمتم دوید و بغلم کرد و گفت

_میبینی مامان همه اینارو با خاله راحیل خریدیم
خاله میگه داداش کوچولوم به همشون احتیاج داره

به سمت راحیل نگاه کردم و اون با خنده کنار اون همه خرید رنگ و وارنگ نشست و گفت

_ زود باش بیا ببین می‌پسندی انقدی که من ذوق دارم برای پسرت به خدا که تو نداری..
خاندان اهورا داره یه وارث دار میشه..

کنارش نشستم و گفتم

وارث اولشون توی شکم کیمیاست نه من...
مطمئن هستم بچه من و آدم به حساب نمیارن
اونا بچه ایلین بدبخت و می خوان چیکار؟
اخم کرد و گفت
_این حرفا چیه که میزنی دختر یعنی چی که اونا بچه ایلین ومیخوان چیکار؟
از خداشونم باشه...
اونا عاشق پسرن چه ده تا باشه چو
ه یه دونه هیچ فرقی براشون نمیکنه...

دونه به دونه اون لباسا رو که لمس میکردم حال دلم عوض میشد اما وقتی به این فکر می کردم که من یه پسر دیگه دارم که توی شکم اون زن روز به روز داره بزرگتر میشه و کیمیا داره برای به دنیا آوردنش آماده میشه



🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
دیدگاه ها (۱)

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت259#جلد_دوم حال دلم بد میشد چی میشد همو...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت260#جلد_دوم برمیگردیم تهران اما تا وقتی...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت257#جلد_دوم _به که خودت فقط فکر نکن حتی...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت256#جلد_دوم صورتمو با دستاش گرفت و نگرا...

من تو زندگیم یه نفرو دارم که توی هر حالی باشم بهم حس خوب ميد...

جیمین فیک زندگی پارت ۱۰۱#

رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ۱۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط