🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده
#پارت260
#جلد_دوم
برمیگردیم تهران اما تا وقتی که من نخوام هیچ حرفی به اهورا نمیزنی تو نمیدونی که من حاملم خودم میرم سراغش...
می خوام از یه چیزایی مطمئن بشم بعد خبر باردار بودنم و بهش بدم ناراحت سری تکون داد و گفت
_ تو برگرد تهران من هیچی به هیچکس نمیگم بهت قول میدم فقط برگرد اون بدبخت داره میمیره اونجا و تو هنوزم داری به چی فکر می کنی که به تو خیانت کرده یا نه!
مونس اسم تهران را شنیده بود گوشاشو بدجوری تیز کرده بود با تردید و دودلی آهسته از من پرسید
_مامان میخوایم بریم تهران؟
دلم برای دخترم میسوخت بدجوری دلش برای پدرش تنگ شده بود پس گفتم
آره عزیزم میریم تهران به زودی بابا تو میبینی
خوشحال از این حرفی که شنیده بود بالا و پایین پرید و شروع کرد به جیغ کشیدن
مینا خودشو ازآشپزخانه به ما رسوند و گفت
_ چی شده چی شده چرا داد میزنی؟
با خنده راحیل رو بهش گفت
_ هیچی نشده دخترمون خیلی خوشحاله داره الان خوشحالی می کنه مینا دلیل خوشحالیش جویا شد و راحیل گفت
_ بالاخره آیلین تصمیمش گرفت برمیگرده تهران
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده
#پارت260
#جلد_دوم
برمیگردیم تهران اما تا وقتی که من نخوام هیچ حرفی به اهورا نمیزنی تو نمیدونی که من حاملم خودم میرم سراغش...
می خوام از یه چیزایی مطمئن بشم بعد خبر باردار بودنم و بهش بدم ناراحت سری تکون داد و گفت
_ تو برگرد تهران من هیچی به هیچکس نمیگم بهت قول میدم فقط برگرد اون بدبخت داره میمیره اونجا و تو هنوزم داری به چی فکر می کنی که به تو خیانت کرده یا نه!
مونس اسم تهران را شنیده بود گوشاشو بدجوری تیز کرده بود با تردید و دودلی آهسته از من پرسید
_مامان میخوایم بریم تهران؟
دلم برای دخترم میسوخت بدجوری دلش برای پدرش تنگ شده بود پس گفتم
آره عزیزم میریم تهران به زودی بابا تو میبینی
خوشحال از این حرفی که شنیده بود بالا و پایین پرید و شروع کرد به جیغ کشیدن
مینا خودشو ازآشپزخانه به ما رسوند و گفت
_ چی شده چی شده چرا داد میزنی؟
با خنده راحیل رو بهش گفت
_ هیچی نشده دخترمون خیلی خوشحاله داره الان خوشحالی می کنه مینا دلیل خوشحالیش جویا شد و راحیل گفت
_ بالاخره آیلین تصمیمش گرفت برمیگرده تهران
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۷.۴k
۰۹ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.