ناپدری
#ناپدری
#pt3
مدتی گذشت سوفیا زیر لب زمزمه میکرد
+کوک کوکی
جینا به یونگی گفت که بیاد پایین
×دوباره حالش بد شد؟
/آره
یونگی دستشو رو موهای سوفیا کشید و نوازشش کرد
دخترک چشماشو باز کرد که با چهره کوک مواجه شد
+کوک
×سوفیا حالت خوبه من یونگیم
همون موقع سوفیا یونگی رو بغل کرد با این فکر که اون کوکه
سوفیا شروع کرد گریه کردن
یونگی به جینا نگاهی انداخت که جینا چشماشو به نشونه اینکه بغلش کنه باز و بسته کرد یونگی هم همین کار و کرد و نوازشش کرد سوفیا به چهره یونگی نگاه کرد فهمید اون یونگیه ازش جدا شد و اشکاشو پاک کرد
+معذرت میخوام
×اشگالی ندارع
یونگی موهای سوفیا رو نوازش کرد که سوفیا به جینا نگاه کرد ولی بعد بلند شد و رفت تو اتاقش جینا که طاقت دیدن ناراحتی داداششو نداشت بلند شد و بغلش کرد
/قربون داداشیم برم من (خودم میگیرمش)
_______
چشماشو با سر درد بدی باز کرد دیشب مست بود
_کجا پیدات کنم
(علامت تهیونگ~)
~حالت خوبه باز مست کردی؟
_همه زندگیم رفته میخوای چیکار کنم
~پیداش میکنیم داداش
فلش بک به سه سال قبل
قسمتی از آب رودخونه قرمز شده بود و هیچکس نمیدونست چرا وقتی یکی از بادیگارد های تهیونگ اونجاها پرسع میزدن تا چیزی پیدا کنن کوک رو پیدا کردن اون بادیگارد به تهیونگ خبر داد و....
#pt3
مدتی گذشت سوفیا زیر لب زمزمه میکرد
+کوک کوکی
جینا به یونگی گفت که بیاد پایین
×دوباره حالش بد شد؟
/آره
یونگی دستشو رو موهای سوفیا کشید و نوازشش کرد
دخترک چشماشو باز کرد که با چهره کوک مواجه شد
+کوک
×سوفیا حالت خوبه من یونگیم
همون موقع سوفیا یونگی رو بغل کرد با این فکر که اون کوکه
سوفیا شروع کرد گریه کردن
یونگی به جینا نگاهی انداخت که جینا چشماشو به نشونه اینکه بغلش کنه باز و بسته کرد یونگی هم همین کار و کرد و نوازشش کرد سوفیا به چهره یونگی نگاه کرد فهمید اون یونگیه ازش جدا شد و اشکاشو پاک کرد
+معذرت میخوام
×اشگالی ندارع
یونگی موهای سوفیا رو نوازش کرد که سوفیا به جینا نگاه کرد ولی بعد بلند شد و رفت تو اتاقش جینا که طاقت دیدن ناراحتی داداششو نداشت بلند شد و بغلش کرد
/قربون داداشیم برم من (خودم میگیرمش)
_______
چشماشو با سر درد بدی باز کرد دیشب مست بود
_کجا پیدات کنم
(علامت تهیونگ~)
~حالت خوبه باز مست کردی؟
_همه زندگیم رفته میخوای چیکار کنم
~پیداش میکنیم داداش
فلش بک به سه سال قبل
قسمتی از آب رودخونه قرمز شده بود و هیچکس نمیدونست چرا وقتی یکی از بادیگارد های تهیونگ اونجاها پرسع میزدن تا چیزی پیدا کنن کوک رو پیدا کردن اون بادیگارد به تهیونگ خبر داد و....
۱۴.۴k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.