ازدواج اجباری~♡~پارت۱۶
ازدواج اجباری~♡~پارت۱۶
جیمین: چییی چرا
تهیونگ: نمیدونم گفت حوصلش سر میره میخواد پیش من باشه
جیمین: رونا چی میدونه
تهیونگ: نه بهش نگفتم
جیمین: وای پسر من میگم تو که زن داری دیگه با سومی کات کن راحت
تهیونگ: چیمیگی تازه رونا باهاش مخالفتی نداره
جیمین: فک کردی اگه داشت میگفت
تهیونگ: امممم....نه
جیمین: پس چی
تهیونگ: اههه نمیدونم بابا ی کار واسه سومی پیدا کن همین
جیمین: چی آخه
تهیونگ: چمیدونم منشی کلش کن
جیمین: بزار ببینم اگه شد منشی کل میزارمش
تهیونگ: اوکی بم خبر بده
جیمین: باش من دیگه برم
تهیونگ: برو
جیمین رفت منم کارمو انجام دادم که موقعه ناهار شدم از اتاقم اومدم بیرون که دیدم رایان منشی رونا هم اومد بیرون این اون تو چیکار میکنه رفتم پیشش
ته:رایان
÷بله قربان کاری دارید
ته:رونا کو
÷الان میان
ته:آها باشه تو هم دیگه برو
÷چشم قربان
تعزیین کرد و رفت
رونا ویو:
اه پدرم در اومد بابا چرا انقد سخته اخهه که در زدن
تق تق
رونا:بیا تووو
رایان:خانم
رونا:ها رایان اومدی بیا ببینم خیلی سخته تروخدا کمکم کنننن/کیوت
رایان:باشه خانم/لبخند دختر کش
وییییی چه لبخندی داره
رونا:بیا زنگ بزن
چندتا شرکت زنگ زد
رایان:خب خانم بیاین بریم غذا بخوریم
رونا:باشه تو برو من میام
رایان:با اجازه خانم
رایان رفت منم چند تا زنگ زدم و رفتم سالن غذا خوری ناهار خوردم و دوباره رفتم اتاقم به یه شرکت زنگ زدم و تونستم اوکیش کنم و به بقیه هم خبر دادم ساعت ۸ شب بود میخواستم برم خونه آسانسور رو زدم که رایان رو دیدم
رونا:رایان
............
جیمین: چییی چرا
تهیونگ: نمیدونم گفت حوصلش سر میره میخواد پیش من باشه
جیمین: رونا چی میدونه
تهیونگ: نه بهش نگفتم
جیمین: وای پسر من میگم تو که زن داری دیگه با سومی کات کن راحت
تهیونگ: چیمیگی تازه رونا باهاش مخالفتی نداره
جیمین: فک کردی اگه داشت میگفت
تهیونگ: امممم....نه
جیمین: پس چی
تهیونگ: اههه نمیدونم بابا ی کار واسه سومی پیدا کن همین
جیمین: چی آخه
تهیونگ: چمیدونم منشی کلش کن
جیمین: بزار ببینم اگه شد منشی کل میزارمش
تهیونگ: اوکی بم خبر بده
جیمین: باش من دیگه برم
تهیونگ: برو
جیمین رفت منم کارمو انجام دادم که موقعه ناهار شدم از اتاقم اومدم بیرون که دیدم رایان منشی رونا هم اومد بیرون این اون تو چیکار میکنه رفتم پیشش
ته:رایان
÷بله قربان کاری دارید
ته:رونا کو
÷الان میان
ته:آها باشه تو هم دیگه برو
÷چشم قربان
تعزیین کرد و رفت
رونا ویو:
اه پدرم در اومد بابا چرا انقد سخته اخهه که در زدن
تق تق
رونا:بیا تووو
رایان:خانم
رونا:ها رایان اومدی بیا ببینم خیلی سخته تروخدا کمکم کنننن/کیوت
رایان:باشه خانم/لبخند دختر کش
وییییی چه لبخندی داره
رونا:بیا زنگ بزن
چندتا شرکت زنگ زد
رایان:خب خانم بیاین بریم غذا بخوریم
رونا:باشه تو برو من میام
رایان:با اجازه خانم
رایان رفت منم چند تا زنگ زدم و رفتم سالن غذا خوری ناهار خوردم و دوباره رفتم اتاقم به یه شرکت زنگ زدم و تونستم اوکیش کنم و به بقیه هم خبر دادم ساعت ۸ شب بود میخواستم برم خونه آسانسور رو زدم که رایان رو دیدم
رونا:رایان
............
۷.۰k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.