🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت34 #جلد_دوم
تماس و که قطع کردم نفسم بالا نمی اومد .
نه این امکان نداشت اهورا بامن این کارو نمیکرد بهم قول داده بود ازم خواسته بود که بهش اعتماد کنم پس نباید به این چیزا فکر میکردم.
حق با اهورا بود این زن داشت با من بازی میکرد.
پس باید از فکرش بیرون می اومدم.
از جام بلند شدم لباسامو در آوردم و به سمت حمام رفتم.
مونس تو اتاقش داشت بازی میکرد پس با خیال راحت دوش گرفتم و بیرون اومدم لباسی که اهورا دوست داشت پوشیدم و کمی به خودم رسیدم می خواستم با این کارا از فکر و خیال بیام بیرون .
رفتم به اشپزخونه برای الان که دیگه نزدیک شام بود کتلت گزینه مناسبی بود همه چیز و آماده کردم و شروع کردم به درست کردن.
شام که آماده شد چقدر منتظر اهورا شدم خبری ازش نشد .
شام مونس دادم توی اتاقش خوابوندمش .
نزدیک ساعت ۱۲ بود اما اهورا هنوز خونه نیومده بود دیگه کم کم داشت گریه میگرفت.
یعنی الان کجا بود ؟
رفته بود پیش اون زن؟
انقدر روی مبل منتظرش نشستم که نفهمیدم کی خوابم برد .
وقتی احساس کردم از زمین کنده شدم و توی هوا معلق شدم آروم لای پلکامو باز کردم و خودمو توی بغله اهورا را دیدم.
با دیدنش خواب از سرم پرید و بغض کردم.
کجا بودی تا این موقع؟
میترسیدم اهورا..
سکوت کرد و در اتاق با پاش باز کرده و به سمت تخت خواب رفت ومن روی تخت گذاشت.
چرخید تا بره که دستشو گرفتم و گفتم خواهش می کنم این کارو با من نکن من طاقتشو ندارم.
میدونی که طاقت سردی کردن تورو طاقت نداشتن تورو ندارم.
بهم رحم نکن اهورا ...
طوری با التماس حرف زده بودم که اگر سنگ بود دلش آب می شد کنارم نشست و دستمو تو دستش گرفت
_ گریه نکن چیکار داری با هر دومون میکنی ؟
داشتیم دخترمون از دست میدادیم به خاطر شکه های بی مورد تو !
آب دهنم رو پایین فرستادم و با همون بغض گفتم چرا بهم حق نمیدی؟
میترسم از دستت بدم نداشته باشمت!
میفهمی چی میگم؟ این که تو نباشی منو دیوونه میکنه منو میکشه طاقتشو ندارم .
#جذاب #طنز #خلاقیت #هنر #ایده #فردوس_برین #مرگ_بر_کرونا😉 #عکس #عاشقانه #هنر_عکاسی #عکس_نوشته
#خان_زاده #پارت34 #جلد_دوم
تماس و که قطع کردم نفسم بالا نمی اومد .
نه این امکان نداشت اهورا بامن این کارو نمیکرد بهم قول داده بود ازم خواسته بود که بهش اعتماد کنم پس نباید به این چیزا فکر میکردم.
حق با اهورا بود این زن داشت با من بازی میکرد.
پس باید از فکرش بیرون می اومدم.
از جام بلند شدم لباسامو در آوردم و به سمت حمام رفتم.
مونس تو اتاقش داشت بازی میکرد پس با خیال راحت دوش گرفتم و بیرون اومدم لباسی که اهورا دوست داشت پوشیدم و کمی به خودم رسیدم می خواستم با این کارا از فکر و خیال بیام بیرون .
رفتم به اشپزخونه برای الان که دیگه نزدیک شام بود کتلت گزینه مناسبی بود همه چیز و آماده کردم و شروع کردم به درست کردن.
شام که آماده شد چقدر منتظر اهورا شدم خبری ازش نشد .
شام مونس دادم توی اتاقش خوابوندمش .
نزدیک ساعت ۱۲ بود اما اهورا هنوز خونه نیومده بود دیگه کم کم داشت گریه میگرفت.
یعنی الان کجا بود ؟
رفته بود پیش اون زن؟
انقدر روی مبل منتظرش نشستم که نفهمیدم کی خوابم برد .
وقتی احساس کردم از زمین کنده شدم و توی هوا معلق شدم آروم لای پلکامو باز کردم و خودمو توی بغله اهورا را دیدم.
با دیدنش خواب از سرم پرید و بغض کردم.
کجا بودی تا این موقع؟
میترسیدم اهورا..
سکوت کرد و در اتاق با پاش باز کرده و به سمت تخت خواب رفت ومن روی تخت گذاشت.
چرخید تا بره که دستشو گرفتم و گفتم خواهش می کنم این کارو با من نکن من طاقتشو ندارم.
میدونی که طاقت سردی کردن تورو طاقت نداشتن تورو ندارم.
بهم رحم نکن اهورا ...
طوری با التماس حرف زده بودم که اگر سنگ بود دلش آب می شد کنارم نشست و دستمو تو دستش گرفت
_ گریه نکن چیکار داری با هر دومون میکنی ؟
داشتیم دخترمون از دست میدادیم به خاطر شکه های بی مورد تو !
آب دهنم رو پایین فرستادم و با همون بغض گفتم چرا بهم حق نمیدی؟
میترسم از دستت بدم نداشته باشمت!
میفهمی چی میگم؟ این که تو نباشی منو دیوونه میکنه منو میکشه طاقتشو ندارم .
#جذاب #طنز #خلاقیت #هنر #ایده #فردوس_برین #مرگ_بر_کرونا😉 #عکس #عاشقانه #هنر_عکاسی #عکس_نوشته
۱۲.۹k
۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.