🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت33 #جلد_دوم
نمیدونم واقعاً سفر کاری که اهورا ازش حرف میزد تموم شده بود یا نه به خاطر اینکه از من عصبانی بود برنامهها شو کنسل کرده بود عزم رفتن کرده بود.
با هم حرف نمی زدیم هنوز از من دلخور بود و نمیدونست اصلا من چقدر ازش دلگیرم به خاطر کارایی که داره انجام میده و پنهان کاری هایی که میکنه .
تمام مسیر برگشت با مونثسحرف میزد انگار که من اصلا وجود نداشتم به خونه که رسیدیم ما رو توی خونه گذاشت و سریع خودش رفت نمی دونستم کجا میره اما به این رفتن حس خوبی نداشتم با صدای زنگ گوشیم از کیفم بیرون آوردم و دیدن شماره سحر جواب دادم
_ سلام آیلین حالت خوبه؟
زنگ زدم بگم همه چی اوکیه.
کارات رو به راهه همه چیز اون طور که می خواستی پیشرفت الان همه چی آماده است.
خودم و روی مبل انداختم و گفتم:
مرسی عزیز دلم اما فعلا پیش خودت نگهشون دار.
شاید بعدا لازم بشه اما حالا با هم آشتی کردیم مشکل محل شده .
انگار از این حرف هم تعجب کرده بود گفت:
_ تو که مصمم بودی برای رفتن و دور شدن چی شد یهویی ؟
کلافه گفتم خودمم نمیدونم اما انگار اوضاع اونجوری که من فکر میکردم نبود.
_ عزیز دلم خوشحال شدم فهمیدم سرزندگیت هستی هر وقت احتیاج داشتی بهم خبر بده.
ازش تشکر کردم تناس و قطع کردم.
دلشوره داشتم تمام فکر و حواسم پیش اهورا بود یعنی رفته بود پیش اون زنه؟
با کمی فکر کردن تازه یادم اومد شماره شو روی گوشیم دارم گوشیمو چک کردم و با دیدن شماره اش تماس ها وصل کردم.
گوشی توی دستم از شدت استرس داشت می لرزید صدای بوق پشت سر هم اذیتم میکرد وقتی بالاخره صدای پر از ناز وعشوه اش توی گوشم نشست سعی کردم خودمو نبازم.
_ سلام . خوبی عزیزم؟
رسیدن به خیر البته رسیدن منم بخیر چون منم تازه رسیدم خیلی هم خسته ام .
خشکم زد یعنی واقعا توی پرواز بودکه ماهم بودیم؟
#جذاب #عکس_نوشته #هنر_عکاسی #عاشقانه #عکس #مرگ_بر_کرونا😉 #فردوس_برین #ایده #هنر #خلاقیت #طنز
#خان_زاده #پارت33 #جلد_دوم
نمیدونم واقعاً سفر کاری که اهورا ازش حرف میزد تموم شده بود یا نه به خاطر اینکه از من عصبانی بود برنامهها شو کنسل کرده بود عزم رفتن کرده بود.
با هم حرف نمی زدیم هنوز از من دلخور بود و نمیدونست اصلا من چقدر ازش دلگیرم به خاطر کارایی که داره انجام میده و پنهان کاری هایی که میکنه .
تمام مسیر برگشت با مونثسحرف میزد انگار که من اصلا وجود نداشتم به خونه که رسیدیم ما رو توی خونه گذاشت و سریع خودش رفت نمی دونستم کجا میره اما به این رفتن حس خوبی نداشتم با صدای زنگ گوشیم از کیفم بیرون آوردم و دیدن شماره سحر جواب دادم
_ سلام آیلین حالت خوبه؟
زنگ زدم بگم همه چی اوکیه.
کارات رو به راهه همه چیز اون طور که می خواستی پیشرفت الان همه چی آماده است.
خودم و روی مبل انداختم و گفتم:
مرسی عزیز دلم اما فعلا پیش خودت نگهشون دار.
شاید بعدا لازم بشه اما حالا با هم آشتی کردیم مشکل محل شده .
انگار از این حرف هم تعجب کرده بود گفت:
_ تو که مصمم بودی برای رفتن و دور شدن چی شد یهویی ؟
کلافه گفتم خودمم نمیدونم اما انگار اوضاع اونجوری که من فکر میکردم نبود.
_ عزیز دلم خوشحال شدم فهمیدم سرزندگیت هستی هر وقت احتیاج داشتی بهم خبر بده.
ازش تشکر کردم تناس و قطع کردم.
دلشوره داشتم تمام فکر و حواسم پیش اهورا بود یعنی رفته بود پیش اون زنه؟
با کمی فکر کردن تازه یادم اومد شماره شو روی گوشیم دارم گوشیمو چک کردم و با دیدن شماره اش تماس ها وصل کردم.
گوشی توی دستم از شدت استرس داشت می لرزید صدای بوق پشت سر هم اذیتم میکرد وقتی بالاخره صدای پر از ناز وعشوه اش توی گوشم نشست سعی کردم خودمو نبازم.
_ سلام . خوبی عزیزم؟
رسیدن به خیر البته رسیدن منم بخیر چون منم تازه رسیدم خیلی هم خسته ام .
خشکم زد یعنی واقعا توی پرواز بودکه ماهم بودیم؟
#جذاب #عکس_نوشته #هنر_عکاسی #عاشقانه #عکس #مرگ_بر_کرونا😉 #فردوس_برین #ایده #هنر #خلاقیت #طنز
۵.۵k
۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.