حصار تنهایی من
#حصار_تنهایی_من
#پارت_۱۱۲
چیزي رو که نباید می دیدم،دیدم.اسلحه شو گذاشته بود کنار شلوارش.با ترس یه قدم رفتم عقب.رد نگامو گرفت.فهمید دارم به اسلحش نگاه می کنم.یه قدم دیگه رفتم عقب تر.
نگام کرد و گفت: کارو مشکل تر نکن.
دویدم.بستنی ها رو انداختم رو زمین،با تمام سرعتم دویدم.اونم پشت سرم می دوید.لیلا هنوز رو نیمکت نشسته بود و حواسش نبود.
داشت به چند تا بچه نگاه می کرد.چه جوري بهش بگم؟پشتمو نگاه کردم؛هنوز ول کنم نبود.گفت: وایسا دختر.
سرمو برگردوندم. لیلا نگام کرد.
بهش که نزدیک شدم، داد زدم: لیلا بدو پلیسه.
لیلا کولشو برداشت،با هم می دویدیم.
لیلا گفت: این از کجا پیداش شد؟!
-من چه می دونم؟یهو عین جن پشتم پیداش شد.
لیلا پشتشو نگاه کرد و گفت:بدو آیناز بدو... داره میاد.
- فکر کردي دارم چیکار می کنم؟ دارم میدوم دیگه؟
لیلا دستمو کشید . از پارك اومدیم بیرون. هنوز پشتمون بود.
لیلا گفت: عجب سیریشه ها ؟!
- لیلا بریم اونور خیابون.
پریدم وسط خیابون شلوغ.چند تا ماشین ترمز کردن و فحش دادن.رفتیم جلوتر. نزدیک بود تصادف کنیم.بوق ماشینا تو سرم می پیچید.هنوز بد و بیراه می گفتن. از خیابون رد شدم به مرده نگاه کردم.وسط ماشینا گیر افتاده بود.لیلا فقط دستمو می کشید.
داد زدم: لیلا... دستم داره کش میاد... ولم کن.
همین جور که می کشید، گفت: چی چیو ول کنم؟ می خواي گیر بیفتی؟!
رفتیم به کوچه. هنوز می دویدیم.
گفتم: لیلا داري کجا میري؟ دیگه نمی تونم نفس بکشم.
وایسادم و نفس نفس می زدم.لیلا جلوتر از من بود.اومد کنارم دستمو گرفت و گفت:
- بیا آیناز... بیا بریم تو این باغه.
نگاه کردم و گفتم: آخه اینجا کجاست؟
دستمو کشید و گفت: نمی دونم فقط بیا تا گیرمون ننداخته...
رفتیم تو یه خونه بزرگ.چند نفر می رفتن بیرون،چند نفر میومدن تو.ما هم رفتیم تو.هنوز نفس نفس می زدیم.
گفتم: کجا آوردیمون؟!
لیلا دستشو گذاشت رو شکمش.یه نفس عمیق کشید و گفت:مگه نمی بینی؟ آوردمت مهد کودك!ببین چه نقاشی هاي عتیقه اي کشیدن؟
#پارت_۱۱۲
چیزي رو که نباید می دیدم،دیدم.اسلحه شو گذاشته بود کنار شلوارش.با ترس یه قدم رفتم عقب.رد نگامو گرفت.فهمید دارم به اسلحش نگاه می کنم.یه قدم دیگه رفتم عقب تر.
نگام کرد و گفت: کارو مشکل تر نکن.
دویدم.بستنی ها رو انداختم رو زمین،با تمام سرعتم دویدم.اونم پشت سرم می دوید.لیلا هنوز رو نیمکت نشسته بود و حواسش نبود.
داشت به چند تا بچه نگاه می کرد.چه جوري بهش بگم؟پشتمو نگاه کردم؛هنوز ول کنم نبود.گفت: وایسا دختر.
سرمو برگردوندم. لیلا نگام کرد.
بهش که نزدیک شدم، داد زدم: لیلا بدو پلیسه.
لیلا کولشو برداشت،با هم می دویدیم.
لیلا گفت: این از کجا پیداش شد؟!
-من چه می دونم؟یهو عین جن پشتم پیداش شد.
لیلا پشتشو نگاه کرد و گفت:بدو آیناز بدو... داره میاد.
- فکر کردي دارم چیکار می کنم؟ دارم میدوم دیگه؟
لیلا دستمو کشید . از پارك اومدیم بیرون. هنوز پشتمون بود.
لیلا گفت: عجب سیریشه ها ؟!
- لیلا بریم اونور خیابون.
پریدم وسط خیابون شلوغ.چند تا ماشین ترمز کردن و فحش دادن.رفتیم جلوتر. نزدیک بود تصادف کنیم.بوق ماشینا تو سرم می پیچید.هنوز بد و بیراه می گفتن. از خیابون رد شدم به مرده نگاه کردم.وسط ماشینا گیر افتاده بود.لیلا فقط دستمو می کشید.
داد زدم: لیلا... دستم داره کش میاد... ولم کن.
همین جور که می کشید، گفت: چی چیو ول کنم؟ می خواي گیر بیفتی؟!
رفتیم به کوچه. هنوز می دویدیم.
گفتم: لیلا داري کجا میري؟ دیگه نمی تونم نفس بکشم.
وایسادم و نفس نفس می زدم.لیلا جلوتر از من بود.اومد کنارم دستمو گرفت و گفت:
- بیا آیناز... بیا بریم تو این باغه.
نگاه کردم و گفتم: آخه اینجا کجاست؟
دستمو کشید و گفت: نمی دونم فقط بیا تا گیرمون ننداخته...
رفتیم تو یه خونه بزرگ.چند نفر می رفتن بیرون،چند نفر میومدن تو.ما هم رفتیم تو.هنوز نفس نفس می زدیم.
گفتم: کجا آوردیمون؟!
لیلا دستشو گذاشت رو شکمش.یه نفس عمیق کشید و گفت:مگه نمی بینی؟ آوردمت مهد کودك!ببین چه نقاشی هاي عتیقه اي کشیدن؟
۶.۱k
۱۸ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.