حصار تنهایی من
#حصار_تنهایی_من
#پارت_۱۱۴
رد نگاه لیلا رو گرفتم،دیدم داره به یه پسر خوش استایل که کت اسپرت سفید با دوخت درشت سیاه و شلوار لی آبی روشن پوشیده،نگاه می کنه.
موهاي مشکیش تا لاله ي گوشش بود و سفیدي پوستش که از چندمتري هم مشخص بود و بینی خوش فرم و صورت کشیده اي داشت.چند تا دختر دورشو گرفته بودن،درمورد نقاشی ها می پرسیدن.اونم توضیح می داد.بعضی از دخترا هم یه چیزایی روي کاغذ می نوشتن.
با لبخند گفتم:خدا نقاشی هاي قشنگی می کشه!
لیلا با صورت کج بهم نگاه کرد و گفت: این جمله از کدوم فیلسوف بود؟!
- خودم!
- آها... بریم پیشش؟
- می خواي چی بگی؟
- هیچی یه ذره سر کارش می ذارم و می خندیم ... بعدشم می ریم خونه.
بازو هامو کشید.گفتم:لیلا زشته.نکن چی می خواي بهش بگی؟تو که درمورد سبک نقاشی ها نمی دونی؟
همین جور که بازوهامو می کشید،گفت:مگه من تو رو دارم براي چی می برم؟!
پشت چند تا دختر وایسادیم و همین جور نگاش می کردیم.چشماش از نزدیک خوشگل تر بودن.به رنگ خاکستري.
لیلا زد به پهلوم و گفت: اینجوري نگاش نکن؛ زن و بچه داره.
به دست چپش نگاه کردم. یه حلقه سفید تو انگشتش داشت.
با لبخند دم گوشش گفتم: می خواستم براي تو بگیرمش.
لیلا خندید و گفت:گربه دستش به گوشت نمی رسید می گفت پیف پیف بو میده!
وقتی توضیح دادنش تموم شد،همه دخترا رفتن به جز یکشون که داشت از کیفش دفتر یاداشتشو درمی آورد.
گفت:استاد میشه شمارتونو بدید؟اگه مشکلی داشتم باهاتون تماس بگیرم؟
گفتم:مگه میخواي مسئله فیزیک حل کنی که مشکل پیش بیاد؟
لیلا دستشو گذاشت جلوي دهنش و خندید پسره هم با لبخند بهم نگاه کرد و دختره گفت:
-شما کی هستید؟اصلا شما چیزي در مورد نقاشی می دونید که راجع به مشکل یا آسون بودنش اظهار نظر می کنید؟!
لیلا با لبخند به من اشاره کرد و گفت:ایشون یکی از بهترین نقاشاي ایتالیا هستن. این خانم در ایتالیا صاحب سبکن!
با چشاي گشاد به لیلا نگاه کردم.لیلا هم سرشو تکون داد و گفت:چیه ؟
با حرص خودمو جمع و جور کردم و به دختره گفتم:مزاحمتون نمی شیم. شمارتونو بگیرید!
یه چرخ زدم و دست لیلا رو کشیدم و راه افتادم.
لیلا گفت: چیکار می کنی؟
- تو اصلا می دونی صاحب سبک یعنی چی؟
- نه فقط از تو تلویزیون دیدم!
#پارت_۱۱۴
رد نگاه لیلا رو گرفتم،دیدم داره به یه پسر خوش استایل که کت اسپرت سفید با دوخت درشت سیاه و شلوار لی آبی روشن پوشیده،نگاه می کنه.
موهاي مشکیش تا لاله ي گوشش بود و سفیدي پوستش که از چندمتري هم مشخص بود و بینی خوش فرم و صورت کشیده اي داشت.چند تا دختر دورشو گرفته بودن،درمورد نقاشی ها می پرسیدن.اونم توضیح می داد.بعضی از دخترا هم یه چیزایی روي کاغذ می نوشتن.
با لبخند گفتم:خدا نقاشی هاي قشنگی می کشه!
لیلا با صورت کج بهم نگاه کرد و گفت: این جمله از کدوم فیلسوف بود؟!
- خودم!
- آها... بریم پیشش؟
- می خواي چی بگی؟
- هیچی یه ذره سر کارش می ذارم و می خندیم ... بعدشم می ریم خونه.
بازو هامو کشید.گفتم:لیلا زشته.نکن چی می خواي بهش بگی؟تو که درمورد سبک نقاشی ها نمی دونی؟
همین جور که بازوهامو می کشید،گفت:مگه من تو رو دارم براي چی می برم؟!
پشت چند تا دختر وایسادیم و همین جور نگاش می کردیم.چشماش از نزدیک خوشگل تر بودن.به رنگ خاکستري.
لیلا زد به پهلوم و گفت: اینجوري نگاش نکن؛ زن و بچه داره.
به دست چپش نگاه کردم. یه حلقه سفید تو انگشتش داشت.
با لبخند دم گوشش گفتم: می خواستم براي تو بگیرمش.
لیلا خندید و گفت:گربه دستش به گوشت نمی رسید می گفت پیف پیف بو میده!
وقتی توضیح دادنش تموم شد،همه دخترا رفتن به جز یکشون که داشت از کیفش دفتر یاداشتشو درمی آورد.
گفت:استاد میشه شمارتونو بدید؟اگه مشکلی داشتم باهاتون تماس بگیرم؟
گفتم:مگه میخواي مسئله فیزیک حل کنی که مشکل پیش بیاد؟
لیلا دستشو گذاشت جلوي دهنش و خندید پسره هم با لبخند بهم نگاه کرد و دختره گفت:
-شما کی هستید؟اصلا شما چیزي در مورد نقاشی می دونید که راجع به مشکل یا آسون بودنش اظهار نظر می کنید؟!
لیلا با لبخند به من اشاره کرد و گفت:ایشون یکی از بهترین نقاشاي ایتالیا هستن. این خانم در ایتالیا صاحب سبکن!
با چشاي گشاد به لیلا نگاه کردم.لیلا هم سرشو تکون داد و گفت:چیه ؟
با حرص خودمو جمع و جور کردم و به دختره گفتم:مزاحمتون نمی شیم. شمارتونو بگیرید!
یه چرخ زدم و دست لیلا رو کشیدم و راه افتادم.
لیلا گفت: چیکار می کنی؟
- تو اصلا می دونی صاحب سبک یعنی چی؟
- نه فقط از تو تلویزیون دیدم!
۲.۶k
۱۸ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.