ارباب و برده...پارت ۳۶
🍷ارباب و برده🍷
پارت_36
ویو ا/ت: از جاش بلند شد و بهم گفت بریم .... منم فورا بلند شدم و دستشو گرفتم و با بادیگارد ها از آپارتمان خارج شدیم و سوار ماشین شدیم....
داخل ماشین سکوت حکم فرما بود ... اما من سکوت رو شکستم و گفتم :..
ا/ت: خب حالا دوباره رابطمون مثل اولش میشه ؛ درست میگم؟!
کوک: اولش؟ مگه اولش چجوری بود؟(یه ابروشو به نشونه ی تعجب بالا میبره)
ا/ت: من برده و شما ارباب؟!
کوک: چرا انقدر عجله داری ؟ من که اینطوری راحتم(خنده ی کوتاه)
ا/ت: پس یعنی مشکلی نیست؟
کوک: راستی میدونی قرار بود یه کاری انجام بدم ....
ا/ت: چی؟
کوک: با خودم گفتم اگه بلایی سرت نیاد و دوباره سرپا شی ...خب....عم...
ا/ت: خب بگو انگار داری قرض پس میدی(منظورش اینه که خیلی دیر میگی و هی معتل میکنی)
کوک: خب گفتم اگه خوب بشی هرکاری که تو ازم بخوای رو در ازای یه چیز کوچیک برات انجام بدم...
ا/ت: من چیزی نمیخوام خب ...
کوک: خب یه چیزی بخوا ، دل منو نشکون ...
ا/ت: یعنی هرچی بخوام؟
کوک: آره
ا/ت: خب من لب تاپ و تلفن میخوام ...(خیلی آروم گفت چون میترسید کوک عصبی شه)
کوک: نه
ا/ت: خودت گفتی هرچی بخوام ....
کوک : شرط داره ...
ا/ت: هرچی باشه قبوله....(ذوق)
کوک: عه؟! خب باشه پس باید بهم قول بدی روز دوشنبه که تهیونگ پارتی میگیره لباس باز نپوشی....
ا/ت: چشم .... (کیوت)
کوک: میگم امشب جمعهست و همه رفتن مرخصی و الان که برسیم اینا هم میرن....
ا/ت: خب؟
کوک: نمیترسی باهام تنها شی؟!(نیشخند)
ا/ت: راستشو بخوای ... آره خیلی میترسم!
{پایان}
پارت_36
ویو ا/ت: از جاش بلند شد و بهم گفت بریم .... منم فورا بلند شدم و دستشو گرفتم و با بادیگارد ها از آپارتمان خارج شدیم و سوار ماشین شدیم....
داخل ماشین سکوت حکم فرما بود ... اما من سکوت رو شکستم و گفتم :..
ا/ت: خب حالا دوباره رابطمون مثل اولش میشه ؛ درست میگم؟!
کوک: اولش؟ مگه اولش چجوری بود؟(یه ابروشو به نشونه ی تعجب بالا میبره)
ا/ت: من برده و شما ارباب؟!
کوک: چرا انقدر عجله داری ؟ من که اینطوری راحتم(خنده ی کوتاه)
ا/ت: پس یعنی مشکلی نیست؟
کوک: راستی میدونی قرار بود یه کاری انجام بدم ....
ا/ت: چی؟
کوک: با خودم گفتم اگه بلایی سرت نیاد و دوباره سرپا شی ...خب....عم...
ا/ت: خب بگو انگار داری قرض پس میدی(منظورش اینه که خیلی دیر میگی و هی معتل میکنی)
کوک: خب گفتم اگه خوب بشی هرکاری که تو ازم بخوای رو در ازای یه چیز کوچیک برات انجام بدم...
ا/ت: من چیزی نمیخوام خب ...
کوک: خب یه چیزی بخوا ، دل منو نشکون ...
ا/ت: یعنی هرچی بخوام؟
کوک: آره
ا/ت: خب من لب تاپ و تلفن میخوام ...(خیلی آروم گفت چون میترسید کوک عصبی شه)
کوک: نه
ا/ت: خودت گفتی هرچی بخوام ....
کوک : شرط داره ...
ا/ت: هرچی باشه قبوله....(ذوق)
کوک: عه؟! خب باشه پس باید بهم قول بدی روز دوشنبه که تهیونگ پارتی میگیره لباس باز نپوشی....
ا/ت: چشم .... (کیوت)
کوک: میگم امشب جمعهست و همه رفتن مرخصی و الان که برسیم اینا هم میرن....
ا/ت: خب؟
کوک: نمیترسی باهام تنها شی؟!(نیشخند)
ا/ت: راستشو بخوای ... آره خیلی میترسم!
{پایان}
۱.۳k
۱۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.