#Haitani_Ran #Fan_fic #part5

ران برخلاف اخلاقی گندی که نشون داده بود فیس جذابی داشت... موهای کوتاه که ترکیب زیبایی از مشکی و بنفش رو به نمایش گذاشته بود.... و چشمایی به رنگ کیهانی....

ران: مگه بهت... نگفتم بهم نگو... مستر هایتانی؟... جواب بده... کودن کوچولو....
اسمم رانه... هایتانی ران... میتونی ران صدام کنی...

ا/ت : یعنی مشکلی نداره.... مستر... ران_ساما صداتون کنم؟....

از تحریک کردن عصاب مرد روبه روش دست برداشت چون نه خودش حوصله داشت نه میتونست جلوی ترسش رو از فریادهای مرد
روبه روش بگیره ...

ران: نه مشکلی نیست... منم کودن_چان صدات میکنم... نظرت چیه...؟

ا/ت : چ.. چرا... مگه چی شده..؟... من... من کودن نیستم...

لبخند شیرینی زد بعد از اون اتفاق ها شاید این زیبا ترین ثانیه این شب بود ...

ران: اگه نبودی یه حرفی رو نباید صد بار بهت میگفتم... ا/ت...
ا/ت : اما... اما من... بهترین نمرات رو داشتم....

ران: جالبه!... درس میخونی؟... چه رشته ای؟...
ا/ت : میخواستم یه پرستار بشم...
ران: خوب... الانم میتونی... ولی فقط پرستار یه نفر... میتونی پرستار من باشی... فقط به این شرط میتونی به دانشگاه رفتنت ادامه بدی...!

مرد کنارش خیلی مغرور،یه دنده و حسود بود ... میتونست اینو از طرز حرف زدنش بفهمه ... ا/ت دروغ گفته بود ... اون دانشجوی ترم دو رشته روانشناسی بود و اینو میدونست که ران متوجه دروغش شده .. پس فقط به تشکر کردن اکتفا کرد
ا/ت :خیلی ممنونم...

داشت با گوشیش بازی می‌کرد و برعکس بقیه زنایی که همیشه همراه ران بودن و به خونش میرفتن ... توجهی به اون نمی‌کرد .. مردی که زنا براش سر و دست میشکستن شاید حالا نیازمند به توجه دختر کنارش بود که هیچ تجربه ای از این کار ها نداشت

ران : خیلی رو عصابی...
گوشی رو از دستش گرفت....
ران: چرا اینقدر با این ور میری ... توی این اشغال چی داره ؟
ا/ت : خوب... اون تنها وسیله سرگرمیمه‌..
ران: مضخرف نگو.... تو خیلی ...

پوزخند عجیبی زد و ادامه داد
ران: میدونی ا/ت تو فقط برای من یه اسباب بازی جدیدی... بعد یه مدت ازت خسته میشم... ميندازمت دور... مگه لیاقت داشته باشی و مادر بچه هام بشی... که فکر نکنم

دختری نبود که بزاره همیچین حرفایی بهش زده بشه میتونست یه فرد رو با یه کلمه جوری خورد کنه و زیر پاش بزاره که دیگه نتونه بلند بشه و برای همیشه جلوی‌ش سر خم کنه ولی ایندفعه سعی کرد یه جواب بچگانه بده تا شاید قضیه تموم بشه ...

ا/ت: هوممم شما از سن کودکیتون گذاشتین ولی... بازم مثل یه بچه رفتار میکنین... اگه فکر میکنین من يه عروسکم... درسته یه بچه بزرگ میشه و پیر میشه... ولی یه عروسک همیشه سالم میمونه... مگه یکم قدیمی....


شرایط پارت بعدی=16 لایک برای این پست:)
دیدگاه ها (۱)

توکیو ریونجرز

هانما، کیساکی 🆚 چیفویو،تاکمیچی

#Haitani_Ran #Fan_fic #part4

#Haitani_Ran #Fan_fic #part3

اسم: ا/تفامیل: هایتانیقد: ۱۶۳وزن: ۵۰ علایق: شراب...بستنی....

✨درخواستی از ران (تک پارتی) ✨موضوع: وقتی قهر میکنه و از خونه...

love Between the Tides²⁶رفتم سوار ماشین شدم تهیونگ: دو ساعت ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط