qart 30
qart 30
دیدم میون داره میاد سمتم
جه یی:یا خدا،ببین وایسا توضیح میدم (همینطوری که داشت فرار میکرد)
میون:دختره خیره سر میخوای چیو توضیح بدی هاااا میدونی چقدر نگرانت شدم؟
جه یی:تورو خدا بس کن میگم همه چیو نفسم بند اومد
بلاخره بعد اینکه کل خونرو دنبالم کرد وایساد
جه یی:وای نف...نفسم..ب..بالا نمیاد ...ل..لعنت بهت
میون:زود بگو کجا بودی تا نکشتمت
جه یی:باشه
نشستیم رو مبل و همه چیو واس میون تعریف کردم
میون:چییییی واقعا؟!!
جه یی:اوهوم
میون:چون کار مهمی بوده اینبار نمیکشمت(با خنده)
جه یی:خیلی بیشوری
میون:خودتی
جه یی:توییی
بلاخره بعد کلی حرف زدن و کل کل کردن با میون اون رفت و منم زنگ زدم به تهیونگ تا ببینم رسیده خونه یانه
جه یی:سلام عشقم
تهیونگ:سلام نفصم
جه یی:رسیدی خونه؟
تهیونگ:آره
جه یی:خوب زود نقشرو بگو ببینم چیه مردم از فضولی
تهیونگ:فضول(با خنده)اوک میگم ببین من باید همه سهام های پدرم که دست آرا هست رو بخرم اگه اینکارو کنم میتونیم به راحتی اونو از زندگیمون بیرون کنیم
جه یی:پدر/مادرت چی اونا مخالفت نمیکنن؟
تهیونگ:اونا با من حالا بزار این مسئله رو حل کنم
جه یی:اوک پس من بیشتر مزاحمت نشم باید برم شرکت فعلا
تهیونگ:باشه عشقم فعلا
گوشیو قطع کردم و رفتم بالا تو اتاق لباسمو عوض کردم یه بلوز سیاه چرم با شلوار پوشیدم و موهامو دم اسبی بستم و کفش بدون پاشنه پوشیدم و داشتم از خونه میرفتم بیرون که جهیون اومد
جهیون:سلام،جایی داشتی میرفتی
جه یی:نه بیا تو اونقدرام مهم نیست
جهیون:اوک پس من زود حرفمو میزنم و میرم
جه یی:باشه بیا تو
رفتیم تو پذیرایی نشستیم و دوتا قهوه برای خودمون آوردم و جهیون شروع کرد به حرف زدن
جهیون:خوب...چیزه
جه یی:چی؟
جهیون:خوب میدونیکه من پدر و مادرمو وقتی بچه بودم از دست دادم
جه یی:اره، و دوباره تسلیت میگم
جهیون:ممنون(با صدای اروم)
ولی اون یه تصادف ساده نبود
جه یی:چی واقعا؟!
جهیون:آره
جه یی:خوب میشه واسم تعریف کنی البته اگه ناراحت نمیشی
جهیون:نه بابا خوب یه مردی بود که(پدر تهیونگ)میخواست با مادرم ازدواج کنه مادرمم نمیخواسته باهاش ازدواج کنه و بابامو دوست داشته برای همین اون مرده نمیدونم چی کار کرده که پدرم تو جاده هرچقدر ترمز گرفته ماشین واینستاده و این باعث شده تصادف کنن
جه یی:وای،واقعا متاسفم نمیخواستم ناراحتت کنم
جهیون:اشکال نداره تقصیر توکه نیس
جه یی:خوب توهم تو اون ماشین بودی؟
جهیون:آره ولی من اون موقع خیلی کوچیک بودم ایناروهم خالم واسم تعریف کرده حتی یه زخم هم از اون دوران رو گردنم دارم ولی خوب زخمی که رو بدن باشه درست میشه ولی زخمی که تو دل باشه هرکاری کنی درست نمیشه فقط میشه خونکش کرد(منظورش انتقام گرفتنه)
بلاخره بعد کلی حرف زدن جهیون رفت واقعا دلم براش میسوزه که این همه سختی کشیده کمکم حاضر شدم و راه افتادم سمت شرکت تا شب مشغول کار بودم
[شب]
ویو تهیونگ
(کم کم کارام تموم شد و از شرکت رفتم بیرون و سوار ماشین شدم و بعد چند مین رسیدم خونه دیدم آرا داره تو اتاق پشت تلفن با یکی حرف میزنه)
آرا: تو داری چیکار میکنی ها اون دختره و تهیونگ چرا دوباره باهمن مگه نگفتی همچی خودت درست میکنی چیشد پس
وایستادم پشت دز و به حرفاشون گوش دادم پس معلومه همه اینا فقط زیر سر آرا نبوده
بعد کلی داد و بیداد با یارو بلاخره گوشی رو قطع کرد و با یارو قرار گذاشت منم رفتم بیرون دوباره اومدم تو تا به چیزی شک نکنه ساعت ۱۲ بود و فردا قراره انگار خیلی چیزارو بفهمم به جه یی هم زنگ زدم و همه چیو گفتم زود گرفتم خوابیدم
ویو جه یی
(تهیونگ بهم زنگ زد و همه چیو گفت و اصرار کرد که من باهاش نرم ولی خوب من لجباز تر از این حرفام پس رفتم تو اتاق و بعد از انجام کار های لازم زود خوابیدم)
کپی ممنوع❌️❌️
دیدم میون داره میاد سمتم
جه یی:یا خدا،ببین وایسا توضیح میدم (همینطوری که داشت فرار میکرد)
میون:دختره خیره سر میخوای چیو توضیح بدی هاااا میدونی چقدر نگرانت شدم؟
جه یی:تورو خدا بس کن میگم همه چیو نفسم بند اومد
بلاخره بعد اینکه کل خونرو دنبالم کرد وایساد
جه یی:وای نف...نفسم..ب..بالا نمیاد ...ل..لعنت بهت
میون:زود بگو کجا بودی تا نکشتمت
جه یی:باشه
نشستیم رو مبل و همه چیو واس میون تعریف کردم
میون:چییییی واقعا؟!!
جه یی:اوهوم
میون:چون کار مهمی بوده اینبار نمیکشمت(با خنده)
جه یی:خیلی بیشوری
میون:خودتی
جه یی:توییی
بلاخره بعد کلی حرف زدن و کل کل کردن با میون اون رفت و منم زنگ زدم به تهیونگ تا ببینم رسیده خونه یانه
جه یی:سلام عشقم
تهیونگ:سلام نفصم
جه یی:رسیدی خونه؟
تهیونگ:آره
جه یی:خوب زود نقشرو بگو ببینم چیه مردم از فضولی
تهیونگ:فضول(با خنده)اوک میگم ببین من باید همه سهام های پدرم که دست آرا هست رو بخرم اگه اینکارو کنم میتونیم به راحتی اونو از زندگیمون بیرون کنیم
جه یی:پدر/مادرت چی اونا مخالفت نمیکنن؟
تهیونگ:اونا با من حالا بزار این مسئله رو حل کنم
جه یی:اوک پس من بیشتر مزاحمت نشم باید برم شرکت فعلا
تهیونگ:باشه عشقم فعلا
گوشیو قطع کردم و رفتم بالا تو اتاق لباسمو عوض کردم یه بلوز سیاه چرم با شلوار پوشیدم و موهامو دم اسبی بستم و کفش بدون پاشنه پوشیدم و داشتم از خونه میرفتم بیرون که جهیون اومد
جهیون:سلام،جایی داشتی میرفتی
جه یی:نه بیا تو اونقدرام مهم نیست
جهیون:اوک پس من زود حرفمو میزنم و میرم
جه یی:باشه بیا تو
رفتیم تو پذیرایی نشستیم و دوتا قهوه برای خودمون آوردم و جهیون شروع کرد به حرف زدن
جهیون:خوب...چیزه
جه یی:چی؟
جهیون:خوب میدونیکه من پدر و مادرمو وقتی بچه بودم از دست دادم
جه یی:اره، و دوباره تسلیت میگم
جهیون:ممنون(با صدای اروم)
ولی اون یه تصادف ساده نبود
جه یی:چی واقعا؟!
جهیون:آره
جه یی:خوب میشه واسم تعریف کنی البته اگه ناراحت نمیشی
جهیون:نه بابا خوب یه مردی بود که(پدر تهیونگ)میخواست با مادرم ازدواج کنه مادرمم نمیخواسته باهاش ازدواج کنه و بابامو دوست داشته برای همین اون مرده نمیدونم چی کار کرده که پدرم تو جاده هرچقدر ترمز گرفته ماشین واینستاده و این باعث شده تصادف کنن
جه یی:وای،واقعا متاسفم نمیخواستم ناراحتت کنم
جهیون:اشکال نداره تقصیر توکه نیس
جه یی:خوب توهم تو اون ماشین بودی؟
جهیون:آره ولی من اون موقع خیلی کوچیک بودم ایناروهم خالم واسم تعریف کرده حتی یه زخم هم از اون دوران رو گردنم دارم ولی خوب زخمی که رو بدن باشه درست میشه ولی زخمی که تو دل باشه هرکاری کنی درست نمیشه فقط میشه خونکش کرد(منظورش انتقام گرفتنه)
بلاخره بعد کلی حرف زدن جهیون رفت واقعا دلم براش میسوزه که این همه سختی کشیده کمکم حاضر شدم و راه افتادم سمت شرکت تا شب مشغول کار بودم
[شب]
ویو تهیونگ
(کم کم کارام تموم شد و از شرکت رفتم بیرون و سوار ماشین شدم و بعد چند مین رسیدم خونه دیدم آرا داره تو اتاق پشت تلفن با یکی حرف میزنه)
آرا: تو داری چیکار میکنی ها اون دختره و تهیونگ چرا دوباره باهمن مگه نگفتی همچی خودت درست میکنی چیشد پس
وایستادم پشت دز و به حرفاشون گوش دادم پس معلومه همه اینا فقط زیر سر آرا نبوده
بعد کلی داد و بیداد با یارو بلاخره گوشی رو قطع کرد و با یارو قرار گذاشت منم رفتم بیرون دوباره اومدم تو تا به چیزی شک نکنه ساعت ۱۲ بود و فردا قراره انگار خیلی چیزارو بفهمم به جه یی هم زنگ زدم و همه چیو گفتم زود گرفتم خوابیدم
ویو جه یی
(تهیونگ بهم زنگ زد و همه چیو گفت و اصرار کرد که من باهاش نرم ولی خوب من لجباز تر از این حرفام پس رفتم تو اتاق و بعد از انجام کار های لازم زود خوابیدم)
کپی ممنوع❌️❌️
۳۷.۴k
۱۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.