qart 27
qart 27
قدرت عشق
ویو جه یی
(بیدار شدم و رفتم دست و صورتمو شستم و بعد از انجام روتین صبحگاهی یه آرایش شیکی انجام دادم و یه دامن کوتاه مشکی با بلوز سفید و یه کفش پاشنه دار پوشیدم و موهامو دم اسبی بستم و راه افتادم سمت شرکت پدرم آخه امروز قراره تهیونگو ببینم برای کار رفتم سوار ماشین و شدم و راه افتادم سمت شرکت بعد چند مین رسیدم و سویچ رو دادم به یکی از کارکنا تا ماشینو ببره پارکینگ و خودمم رفتم توی دفتر پدرم)
جه یی:سلام
پ.ج:سلام
تهیونگ:سلام
پ.ج:دخترم چقدر دیر کردی
جه یی:ببخشید بابا خواب موندم
پ.ج:خوب دیگه بریم سراغ کارمون
بعد کلی حرف زدن بلاخره بعد چند ساعت به توافق رسیدیم
پ.ج:خوب شما برین اون نمایشگاهی رو که گفتم ببینین منم یکم تو شرکت کار دارم
جه یی:چی؟!
(هم زمان گفتن)
تهیونگ:چی؟!
پ.ج:گوشاتون مشکل داره بچه ها؟
تهیونگ:اه، نه باشه میریم
منم دیگه نتونستم مخالفت کنم بخاطر پدرم و رفتیم پایین
تهیونگ:اگه ماشین نیاوردی با ماشین من بریم
جه یی:نه ممنون آوردم تو پارکینگه الان میارن
تهیونگ:اوک،پس ماشین منم تو پارکینگ منتظر میمونیم تا بیارن
بلاخره بعد چند مین ماشینو آوردن سوار ماشین شدیم تا بریم که از شانس بدم هرچی استارت زدم ماشین روشن نشد
جه یی:هوففف حتما بنزینش تموم شده الان چه غلطی بکنم
داشتم همینجوری با خودم حرف میزدم که یکی با ضربه آرومی زد به شیشه تهیونگ بود
شیشرو دادم پایین
تهیونگ:مثل اینکه ماشینت روشن نمیشه پس مجبوری با من بری (با خنده)
جه یی:هه هه هه خندیدیم(اداشو در اورد)
متاسفانه مجبورم
رفتیم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت نمایشگاه
ویو تهیونگ
(عاح لعنتی این دختر تو این دوسال حتی از قبلم خوشگلتر شده از قبل بیشتر قلبمو به لرزه درمیاره همینطوری داشتم با خودم فکر میکردم که رسیدیم رفتیم تو نمایشگاه و بعد از انجام کار های لازم برگشتیم شرکت)
ویو جهیون
(خوابیده بودم که با صدای زنگ در از خواب بیدار شدم خالم بور اون کسی بود که بعد فوت پدر/مادرم تموم عمرشو پای بزرگ کردن من گذاشت درو باز کردم)
خ.ج:سلام پسرم خوبی
جهیون:ممنون خاله تو خوبی؟
خ.ج:فدات بشه خاله مرسی منم خوبم
همدیگرو بغل کردین و بعد چند مین از هم جدا شدیم که خالم درباره یه موضوعی حرف زد و من گفتم
جهیون:...........
کپی ممنوع❌️❌️
قدرت عشق
ویو جه یی
(بیدار شدم و رفتم دست و صورتمو شستم و بعد از انجام روتین صبحگاهی یه آرایش شیکی انجام دادم و یه دامن کوتاه مشکی با بلوز سفید و یه کفش پاشنه دار پوشیدم و موهامو دم اسبی بستم و راه افتادم سمت شرکت پدرم آخه امروز قراره تهیونگو ببینم برای کار رفتم سوار ماشین و شدم و راه افتادم سمت شرکت بعد چند مین رسیدم و سویچ رو دادم به یکی از کارکنا تا ماشینو ببره پارکینگ و خودمم رفتم توی دفتر پدرم)
جه یی:سلام
پ.ج:سلام
تهیونگ:سلام
پ.ج:دخترم چقدر دیر کردی
جه یی:ببخشید بابا خواب موندم
پ.ج:خوب دیگه بریم سراغ کارمون
بعد کلی حرف زدن بلاخره بعد چند ساعت به توافق رسیدیم
پ.ج:خوب شما برین اون نمایشگاهی رو که گفتم ببینین منم یکم تو شرکت کار دارم
جه یی:چی؟!
(هم زمان گفتن)
تهیونگ:چی؟!
پ.ج:گوشاتون مشکل داره بچه ها؟
تهیونگ:اه، نه باشه میریم
منم دیگه نتونستم مخالفت کنم بخاطر پدرم و رفتیم پایین
تهیونگ:اگه ماشین نیاوردی با ماشین من بریم
جه یی:نه ممنون آوردم تو پارکینگه الان میارن
تهیونگ:اوک،پس ماشین منم تو پارکینگ منتظر میمونیم تا بیارن
بلاخره بعد چند مین ماشینو آوردن سوار ماشین شدیم تا بریم که از شانس بدم هرچی استارت زدم ماشین روشن نشد
جه یی:هوففف حتما بنزینش تموم شده الان چه غلطی بکنم
داشتم همینجوری با خودم حرف میزدم که یکی با ضربه آرومی زد به شیشه تهیونگ بود
شیشرو دادم پایین
تهیونگ:مثل اینکه ماشینت روشن نمیشه پس مجبوری با من بری (با خنده)
جه یی:هه هه هه خندیدیم(اداشو در اورد)
متاسفانه مجبورم
رفتیم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت نمایشگاه
ویو تهیونگ
(عاح لعنتی این دختر تو این دوسال حتی از قبلم خوشگلتر شده از قبل بیشتر قلبمو به لرزه درمیاره همینطوری داشتم با خودم فکر میکردم که رسیدیم رفتیم تو نمایشگاه و بعد از انجام کار های لازم برگشتیم شرکت)
ویو جهیون
(خوابیده بودم که با صدای زنگ در از خواب بیدار شدم خالم بور اون کسی بود که بعد فوت پدر/مادرم تموم عمرشو پای بزرگ کردن من گذاشت درو باز کردم)
خ.ج:سلام پسرم خوبی
جهیون:ممنون خاله تو خوبی؟
خ.ج:فدات بشه خاله مرسی منم خوبم
همدیگرو بغل کردین و بعد چند مین از هم جدا شدیم که خالم درباره یه موضوعی حرف زد و من گفتم
جهیون:...........
کپی ممنوع❌️❌️
۲۶.۷k
۱۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.