qart ۳۱
qart ۳۱
قدرت عشق
ویو تهیونگ
(ساعت ۹:۳۰ بود از خواب بیدار شدم به دور و ورم نگاه کردم دیدم آرا نیست رفتم دست و صورتمو شستم و بعد از انجام کار های لازم رفتم نشستم تو ماشین که برم سمت اون پارکی که آرا با اون یارو قرار گذاشته بود که یهو جه یی از پشت ماشین اومد بیرون )
جه یی:سلاممم
تهیونگ:مگه نگفتم نیا
جه یی:منم مگه نگفتم میام
تهیونگ:جه یی زود باش برو پایین
جه یی:نمیرم
تهیونگ:جه یی....
جه یی:ترو خدا بزار بیام قول میدم کاری نکنم(با لحن کیوت)
تهیونگ:هوففف من از دست تو چیکار کنم ها بلای جونمی بلای جون
جه یی:هیچی فقط بزار همراهت بیام
چند لحظه مکث کرد و گفت......
تهیونگ:اوک،بیا ولی هیچ کاری نمیکنیا باشه؟
جه یی:اخجون،به روی چشم مستر کیم
بلاخره بعد چندمین راه افتادیم سمت پارک و رفتیم داخل دیدیم آرا نشسته رو یکی از نیمکتا پس رفتیم پشت یه درخت که نزدیک اون نیمکت بود قایم شدیم و بعد چندمین اون یارو اومد باورم نمیشد اون جهیون بود آخه چطور ممکنه میخواستم برم سمتشون که تهیونگ منو گرفت و کشید سمت خودش
تهیونگ:چیکار داری میکنی الان میبیننمون
جه یی:خوب ببینن انتظار نداری که بعد این همه کاری که کردن عین مجسمه ها اینجا وایسم بعد این همه کاری که کردن اصن تو چرا انقد آرومی که انگار هیچ اتفاقی نیافتاده
تهیونگ:من آروم نیستم ولی نمیشه با داد و بیداد کاری کرد پس خواهش میکنم یکم آروم باش
جه یی:هوفففف.....باشه
بلاخره معلوم شد که همه اینا زیر سر اون جهیون عوضی بوده و این آرا هم فقط یه بازیچه بوده بعد چند مین راه افتادیم سمت خونه
تهیونگ:تو برو منم میام
جه یی:کجا؟
تهیونگ:میرم از اون دوتا عوضی شکایت کنم و درخواست طلاق بدم
جه یی:اوک،مراقت خودت باش
تهیونگ:باشه،خدافظ
بعد خدافظی با تهیونگ رفتم تو خونه و باورم نمیشد دیقا عین قبل بود هیچی تغییر نکرده بود رفتم تو آشپزخونه و دیدم اجوما اونجاس
رفتم از پشت از پشت بغلش کردم
جه یی:اجوما
اجوما برگشت رو به من و اول شوکه شده بود بعدش محکم بغلم کرد و تو بغل هم گریه کردیم بعد چند مین از هم جدا شدیم
اجوما:ولی..ولی تو اینجاچیکار میکنی
جه یی:بیا بریم بشینیم بهت میگم
رفتیم نشستیم و همه چیو برای اجوما تعریف کردم اون اولش خیلی شوکه شده بود ولی خوب دوباره همچی قراره عین سابق بشه.
ساعت ۱۲ شب تهیونگ اومد خونه و همچی رو برام تعریف کرد و بعد رفتیم شام خوردیم و رفتیم تو اتاق و تو آغوش هم بعد از چند مدت با آرامش خوابیدیم
[پرش زمانی به ۴ماه بعد]
ویو جه یی
(الان چهار ماهی میشه که منو تهیونگ دوباره عین سابق شدیم تو این چهار ماه باهم رابطه هم داشتیم اون دختره هم دیگه از زندگیمون رفته بیرون دیگه پدر مادر من و تهیونگ هم مشکلی با باهم بودنمون ندارن )
تو آشپزخونه مشغول کار بودم که تهیونگ اومد و از پشت بغلم کرد
تهیونگ:سلام عشقم
جه یی:سلام عزیزم
تهیونگ:بیا یه دیقه بشین میخوام درباره یه موضوعی باهات حرف بزنم
جه یی:اوک
رفتیم نشستیم رو مبل و تهیونگ گفت........
کپی ممنوع❌️❌️
قدرت عشق
ویو تهیونگ
(ساعت ۹:۳۰ بود از خواب بیدار شدم به دور و ورم نگاه کردم دیدم آرا نیست رفتم دست و صورتمو شستم و بعد از انجام کار های لازم رفتم نشستم تو ماشین که برم سمت اون پارکی که آرا با اون یارو قرار گذاشته بود که یهو جه یی از پشت ماشین اومد بیرون )
جه یی:سلاممم
تهیونگ:مگه نگفتم نیا
جه یی:منم مگه نگفتم میام
تهیونگ:جه یی زود باش برو پایین
جه یی:نمیرم
تهیونگ:جه یی....
جه یی:ترو خدا بزار بیام قول میدم کاری نکنم(با لحن کیوت)
تهیونگ:هوففف من از دست تو چیکار کنم ها بلای جونمی بلای جون
جه یی:هیچی فقط بزار همراهت بیام
چند لحظه مکث کرد و گفت......
تهیونگ:اوک،بیا ولی هیچ کاری نمیکنیا باشه؟
جه یی:اخجون،به روی چشم مستر کیم
بلاخره بعد چندمین راه افتادیم سمت پارک و رفتیم داخل دیدیم آرا نشسته رو یکی از نیمکتا پس رفتیم پشت یه درخت که نزدیک اون نیمکت بود قایم شدیم و بعد چندمین اون یارو اومد باورم نمیشد اون جهیون بود آخه چطور ممکنه میخواستم برم سمتشون که تهیونگ منو گرفت و کشید سمت خودش
تهیونگ:چیکار داری میکنی الان میبیننمون
جه یی:خوب ببینن انتظار نداری که بعد این همه کاری که کردن عین مجسمه ها اینجا وایسم بعد این همه کاری که کردن اصن تو چرا انقد آرومی که انگار هیچ اتفاقی نیافتاده
تهیونگ:من آروم نیستم ولی نمیشه با داد و بیداد کاری کرد پس خواهش میکنم یکم آروم باش
جه یی:هوفففف.....باشه
بلاخره معلوم شد که همه اینا زیر سر اون جهیون عوضی بوده و این آرا هم فقط یه بازیچه بوده بعد چند مین راه افتادیم سمت خونه
تهیونگ:تو برو منم میام
جه یی:کجا؟
تهیونگ:میرم از اون دوتا عوضی شکایت کنم و درخواست طلاق بدم
جه یی:اوک،مراقت خودت باش
تهیونگ:باشه،خدافظ
بعد خدافظی با تهیونگ رفتم تو خونه و باورم نمیشد دیقا عین قبل بود هیچی تغییر نکرده بود رفتم تو آشپزخونه و دیدم اجوما اونجاس
رفتم از پشت از پشت بغلش کردم
جه یی:اجوما
اجوما برگشت رو به من و اول شوکه شده بود بعدش محکم بغلم کرد و تو بغل هم گریه کردیم بعد چند مین از هم جدا شدیم
اجوما:ولی..ولی تو اینجاچیکار میکنی
جه یی:بیا بریم بشینیم بهت میگم
رفتیم نشستیم و همه چیو برای اجوما تعریف کردم اون اولش خیلی شوکه شده بود ولی خوب دوباره همچی قراره عین سابق بشه.
ساعت ۱۲ شب تهیونگ اومد خونه و همچی رو برام تعریف کرد و بعد رفتیم شام خوردیم و رفتیم تو اتاق و تو آغوش هم بعد از چند مدت با آرامش خوابیدیم
[پرش زمانی به ۴ماه بعد]
ویو جه یی
(الان چهار ماهی میشه که منو تهیونگ دوباره عین سابق شدیم تو این چهار ماه باهم رابطه هم داشتیم اون دختره هم دیگه از زندگیمون رفته بیرون دیگه پدر مادر من و تهیونگ هم مشکلی با باهم بودنمون ندارن )
تو آشپزخونه مشغول کار بودم که تهیونگ اومد و از پشت بغلم کرد
تهیونگ:سلام عشقم
جه یی:سلام عزیزم
تهیونگ:بیا یه دیقه بشین میخوام درباره یه موضوعی باهات حرف بزنم
جه یی:اوک
رفتیم نشستیم رو مبل و تهیونگ گفت........
کپی ممنوع❌️❌️
۲۹.۶k
۱۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.