(خوابیدن )
ساعت : 7:00
جیمین از خواب بیدار شد و چهره ات رو دید که خیلی اروم خوابیده
موهاشو از روی صورتش میریزه کنار و دستشو روی گونه ی ات میزاره
ات: چرا دستتو گذاشتی روی صورتم
جیمین سریع دستشو کشید
ج: من....من فقط خواستم ببینم تب داری یا نه
ات: برا چی تب باید داشته باشم
ج: خب تو ترسیده بودی
ات: اها...ممنونم
جیمین بلند میشه
ج: ساعت ۷:۱۰ هس پاشو بریم
ات: باشه
خلاصه بعد انجام کار های اولیه رفتن اشپزخونه
کسی اونجا نبود
ج: برو اعضا رو بیدار کن منم صبحونه درست میکنم
ات: باشه
ات رفت یکی یکی اعضا رو بیدار کرد
(دیگه اینجاشو نمیگم بعد رفت اتاق فلانی )
تق تق
ات: ساعت۷:۱۰ هس میشه بیدار شید
هوپی: باشه
شوگا: یکم دیگه بیدار میشم
کوک: ات میشه شیر کاکائو برام بیاری
ات: نه بیا سر میز میخوریم
کوک: باشه
نامی: من بیدارم الان میام
جین: باشه باشه
خب اینم از اتاق اخر
تق تق
ته: چیه
ات: ساعت ۷:۱۰...
ته: اگه حرفی داری بیا تو
ات میره داخل
ات: صبح بخیر...میخواستم بگم ساعت ۷:۱۰ بیا صبحونه بخوریم...
تهیونگ نزدیک ات میشه و ات اونقدری میره عقب که به دیوار میخوره
ته: پیش جیمین خوش گذشت...
ات: چ.چی
ته: فقط جوابمو بده
ات: منظورتو نمیفهمم!
ته: ولش کن
تهیونگ در رو باز کرد و رفت بیرون
ات هم پشت سرش رفت .
صبحونه رو میخوردیم که نگاه های سنگینی حس میکردم
متوجه شدم از هر طرفم اعضا دارن منو رصد میکنن.به رو خودم نیاوردم و همینطور که به میز و خوراکم نگاه میکردم گفتم
ات: امروز باید بریم برا اهنگ جدیدمون
دنس تمرین کنیم ؟
هوپی: اره
ات دوباره بدون نگاه کردن به بقیه میگه ممنونم بابت صبحونه....من میرم حاضر شم
خلاصه ات رفت اتاقش و اعضا توی آشپزخونه بودن
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.