رمان
#پارت_هفتم
تو همین فکرا بودم ک خابم برد
وقتی بیدار شدم ساعت چهار بود
یه ساک کوچولو اماده کردم که چند دست لباس با خودم ببرم که خونه امیر موندگار میشم
تا اماده شم دوساعت گذشت و ساعت شیش شد
بهتره برم واس امیر یه چیزی بخرم به عنوان تشکر
وارد یکی از پاساژ ها شدم خیلی خوشگل بود دکور
دستبند هارو با چشمام زیرو رو کردم
وبالاخره یکیشو انتخاب کردم ک خوشگل ترینشون بود
حساب کردم و فروشنده گذاشت توی جعبه خوشگل و داد بهم
یهو یاد متین افتادم
واس اونم یه چیز بخرم دیگه بچم گنا داره
دوباره رفتم تو همون دستبند فروشیه
یه گردنبند ست برای خودمو متین گرفتم از این گردنبندا ک قلبش دست یکیه قفلش دست یکیه
بعد قفله میره توو قلبه نور میده از اون خوشگلاا (حالا اسمشو نمیدونستم)
میخام قفله رو برای خودم بردارم قلبه برای متینم.
بعد از چند دقیقه رانندگی رسیدم خونه امیر
راننده رو هم فرستادم مرخصی با حقوق بیچاره گناه داش
درو با کلید باز کردم و رفتم داخل
این خونه فوق العاده بود هم خاطره خوب داشتم هم خاطره بدد
خاطره های خوبم خیلی زیاد بود خاطره بدم کشتن پدر مادرم بود
پله هارو دونه دونه طی کردم
(سعی کردم اتاقی ک ب همکف نزدیک باشه رو انتخاب کنم):
اون دختره خیلی خوشگل هم پشت سرم اومد و گفت ک کدوم اتاق منه اتاق کناری امیر اتاق منه و اتاق اونوری امیر همون اتاقیه ک دستگاه و اینارو گذاشتیم اونجا
یعنی اتاق امیر وسطه دیگه (اگه نفهمیدین خنگین مثل خودم:)
تو همین فکرا بودم ک خابم برد
وقتی بیدار شدم ساعت چهار بود
یه ساک کوچولو اماده کردم که چند دست لباس با خودم ببرم که خونه امیر موندگار میشم
تا اماده شم دوساعت گذشت و ساعت شیش شد
بهتره برم واس امیر یه چیزی بخرم به عنوان تشکر
وارد یکی از پاساژ ها شدم خیلی خوشگل بود دکور
دستبند هارو با چشمام زیرو رو کردم
وبالاخره یکیشو انتخاب کردم ک خوشگل ترینشون بود
حساب کردم و فروشنده گذاشت توی جعبه خوشگل و داد بهم
یهو یاد متین افتادم
واس اونم یه چیز بخرم دیگه بچم گنا داره
دوباره رفتم تو همون دستبند فروشیه
یه گردنبند ست برای خودمو متین گرفتم از این گردنبندا ک قلبش دست یکیه قفلش دست یکیه
بعد قفله میره توو قلبه نور میده از اون خوشگلاا (حالا اسمشو نمیدونستم)
میخام قفله رو برای خودم بردارم قلبه برای متینم.
بعد از چند دقیقه رانندگی رسیدم خونه امیر
راننده رو هم فرستادم مرخصی با حقوق بیچاره گناه داش
درو با کلید باز کردم و رفتم داخل
این خونه فوق العاده بود هم خاطره خوب داشتم هم خاطره بدد
خاطره های خوبم خیلی زیاد بود خاطره بدم کشتن پدر مادرم بود
پله هارو دونه دونه طی کردم
(سعی کردم اتاقی ک ب همکف نزدیک باشه رو انتخاب کنم):
اون دختره خیلی خوشگل هم پشت سرم اومد و گفت ک کدوم اتاق منه اتاق کناری امیر اتاق منه و اتاق اونوری امیر همون اتاقیه ک دستگاه و اینارو گذاشتیم اونجا
یعنی اتاق امیر وسطه دیگه (اگه نفهمیدین خنگین مثل خودم:)
۲۰.۴k
۲۷ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.