رمان
پارت_هشتم
رفتم داخل اتاقم
وای چقد خوب دکورشو بازسازی کردن همون جور ک میخاستم
ست طوسی و مشکی
یه قسمت اتاق دیوارش شیشه ای بود که راحت بیرون دیده میشد
تخت وسط اتاق بود اما من دوست داشتم بیرونو ببینم پس اولین کاری ک کردم تختو بردم جلوی شیشه
حالا بهتر شدد
یه میز مطالعه ام داشت
یه میز آرایشم بود و یه قسمت از اتاق رو کمد دیواری
یه دمپایی پشمالو خیلی گوگولی جلو در بود کفش های بیرونمو در اوردم و دمپایی پوشیدم (از اونجا ک امیر نماز نمیخونه و با کفش رفت و امد میکنیم واسم راحت شد نیاز نیس هعی کفش در بیارم )
ب دری ک کنار کمد دیواری بود نظرمو جلب کرد با کنجکاوی باز کردم
شبیه یه راهرو بود اول پشیمون شدم برم اما گفتم احتمالن سرویس بهداشتیه دیگه
دو تا در دیگه ته راهرو بود اولیشو باز کردم
همون طور ک حدس زدم حمومه
در اتاق بعدیو باز کردم پر از اسلحه، پر از وسایل جنگی چاقوی خوشگلم ی طرف میز چیده شده بود یکیشو برداشتم گذاشتم تو جیبم خیلی خوش دست بود
ته این اتاق یه در دیگه ام بود چقد در داره این خونه
رفتم اون درو باز کردم ک دیدم وصل میشه به اون اتاقی ک میکروفون واس نقشمون گذاشته بودیم
تف تو شرف مغز طراح این خونه
_کار خودم بود
ترسیده به عقب برگشتم
دیدم امیره
+چته حیوون ترسیدم
_نترس خب
+این خونه مال ۲۰ سال پیشه بعد ت ۲۷ سالته چطور هفت ساله اینجا رو طراحی کردی؟
_اون موقع نقاشیشو کشیدم بابامم دستور داد ک اینجارو برای آینده بسازن این شد ک من عاشق اینجام
+اوه مغز متفکر کی بودی ط
_ط
+ها؟
_هیچ بیا بریم یه چیز بخوریم
+لباسامو عوض کنم میام راسی نمیخام از اینجا به اتاقم راه باشه کلیداشو بده قفل کنم
_بهم اعتماد نداری؟
+ن
_اگه میخاصم کاری کنم اون موقعی میکرم ک سه روز تویه اتاق زندانی بودیم ن الان ک معلوم نیست دست خورده ای یانه
بعد گفتن این حرفا درو بست و رفت
منم خشکم زده بود
نمیدونستم چیکار کنم ضربان قلبم کند شد
دلم میخاص جیغ بزنم اما لال بودم اون داشت به دختر بودن من توهین میکرد
قضاوتم میکرد
با لبخند تلخ رفتم و رو تخت نشستم
رفتم داخل اتاقم
وای چقد خوب دکورشو بازسازی کردن همون جور ک میخاستم
ست طوسی و مشکی
یه قسمت اتاق دیوارش شیشه ای بود که راحت بیرون دیده میشد
تخت وسط اتاق بود اما من دوست داشتم بیرونو ببینم پس اولین کاری ک کردم تختو بردم جلوی شیشه
حالا بهتر شدد
یه میز مطالعه ام داشت
یه میز آرایشم بود و یه قسمت از اتاق رو کمد دیواری
یه دمپایی پشمالو خیلی گوگولی جلو در بود کفش های بیرونمو در اوردم و دمپایی پوشیدم (از اونجا ک امیر نماز نمیخونه و با کفش رفت و امد میکنیم واسم راحت شد نیاز نیس هعی کفش در بیارم )
ب دری ک کنار کمد دیواری بود نظرمو جلب کرد با کنجکاوی باز کردم
شبیه یه راهرو بود اول پشیمون شدم برم اما گفتم احتمالن سرویس بهداشتیه دیگه
دو تا در دیگه ته راهرو بود اولیشو باز کردم
همون طور ک حدس زدم حمومه
در اتاق بعدیو باز کردم پر از اسلحه، پر از وسایل جنگی چاقوی خوشگلم ی طرف میز چیده شده بود یکیشو برداشتم گذاشتم تو جیبم خیلی خوش دست بود
ته این اتاق یه در دیگه ام بود چقد در داره این خونه
رفتم اون درو باز کردم ک دیدم وصل میشه به اون اتاقی ک میکروفون واس نقشمون گذاشته بودیم
تف تو شرف مغز طراح این خونه
_کار خودم بود
ترسیده به عقب برگشتم
دیدم امیره
+چته حیوون ترسیدم
_نترس خب
+این خونه مال ۲۰ سال پیشه بعد ت ۲۷ سالته چطور هفت ساله اینجا رو طراحی کردی؟
_اون موقع نقاشیشو کشیدم بابامم دستور داد ک اینجارو برای آینده بسازن این شد ک من عاشق اینجام
+اوه مغز متفکر کی بودی ط
_ط
+ها؟
_هیچ بیا بریم یه چیز بخوریم
+لباسامو عوض کنم میام راسی نمیخام از اینجا به اتاقم راه باشه کلیداشو بده قفل کنم
_بهم اعتماد نداری؟
+ن
_اگه میخاصم کاری کنم اون موقعی میکرم ک سه روز تویه اتاق زندانی بودیم ن الان ک معلوم نیست دست خورده ای یانه
بعد گفتن این حرفا درو بست و رفت
منم خشکم زده بود
نمیدونستم چیکار کنم ضربان قلبم کند شد
دلم میخاص جیغ بزنم اما لال بودم اون داشت به دختر بودن من توهین میکرد
قضاوتم میکرد
با لبخند تلخ رفتم و رو تخت نشستم
۲۷.۹k
۲۷ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.