part:15
#part:15
کوک دستشو جلو داریا دراز کرد که داریا دستشو گرفت و باهم به سمت در رفتن جانگ از دور داد زد
جانگ:نمیتونی قصر در بری جئون جونگ کوک حتما تو رو نابود میکنم(عربده)
کوک خنده بلندی کرد و لب زد
کوک:بای بای
هردو تو ماشین نشسته بودن
کوک:چرا یه دفع بلند شدی دست زدی
داریا:مگه تاحالا کسی تشویقت نکرده
کوک چند لحظه سکوت کرد و لب زد
کوک:نه
داریا:هر آدمی تو زندگیش نیاز به تشویق شدن داره توهم لایقشی
کوک:سعی نکن نصیحتم کنی فسقلی
داریا:تو فکر کن نصیحته
کوک:مگه تاحالا کسی تشویقت کرده؟
داریا:آره همیشه جایزه میگرفتم از پدر مادرم
کوک:چه مسخره(سرد)
داریا خنده آرومی کرد بخاطر افکار این مرد شیشه ها ماشین خیس شده بود این نشون میداد داره بارون میاد به بیرون خیره شد بعد از چند دقیقه رسیدن خونه داریا پاهاش داشت میترکید آروم آروم راه میرفت کوک وایستاد و به طرف داریا برگشت
کوک:زودباش دیگه
داریا:باشه
داریا کفشاشو در آورد تند تند دنبال کوک رفت به اتاقاشون رسیدن که داریا روبه کوک گفت
داریا:شب بخیر
کوک:شب بخیر عروسکم
داریا رفت تو اتاقش پسرک نگاهی به جایه خالی دخترک کرد و در اتاقش نمیدونست احساس میکرد چیزی رو قلبش سنگینی میکنه بعد از عوض کردن لباساش طبق عادت همیشش رو مبل چرم نشسته و شروع کرد به ویسکی خوردن و در کنارش سیگار قهوه ای رنگش رو روشن کرد و بین لباش گذاشت به کاناپه تکیه داد و پاهاش رو از هم باز کرد برا مدتی به فکر فرو رفت
.....
.....چرا تشویقم کردی.....هر آدمی لایق تشویق شدنه
.......
کوک دستشو رو شقیقش گذاشت سیگارشو خاموش کرد و بلند شد تیشرتش رو در آورد و رفت که بخوابه
......
داریا:کوک من دوست داشتم واقعا میخوای بزاری من برم
کوک:تو دیگه اینجا جایی نداری
داریا:باشه ولی اگه زره ای پشیمون شدی بیا سرخاکم
کوک:برو
.......
پسرک با تپش قلب از خواب بیدار شد نفس نفس میزد به طرف پارچه کنار تختش رفت و کمی آب خورد که صدا گریه اومد از اتاق داریا بود رفت و وارد اتاق داریا شد و.....
کوک دستشو جلو داریا دراز کرد که داریا دستشو گرفت و باهم به سمت در رفتن جانگ از دور داد زد
جانگ:نمیتونی قصر در بری جئون جونگ کوک حتما تو رو نابود میکنم(عربده)
کوک خنده بلندی کرد و لب زد
کوک:بای بای
هردو تو ماشین نشسته بودن
کوک:چرا یه دفع بلند شدی دست زدی
داریا:مگه تاحالا کسی تشویقت نکرده
کوک چند لحظه سکوت کرد و لب زد
کوک:نه
داریا:هر آدمی تو زندگیش نیاز به تشویق شدن داره توهم لایقشی
کوک:سعی نکن نصیحتم کنی فسقلی
داریا:تو فکر کن نصیحته
کوک:مگه تاحالا کسی تشویقت کرده؟
داریا:آره همیشه جایزه میگرفتم از پدر مادرم
کوک:چه مسخره(سرد)
داریا خنده آرومی کرد بخاطر افکار این مرد شیشه ها ماشین خیس شده بود این نشون میداد داره بارون میاد به بیرون خیره شد بعد از چند دقیقه رسیدن خونه داریا پاهاش داشت میترکید آروم آروم راه میرفت کوک وایستاد و به طرف داریا برگشت
کوک:زودباش دیگه
داریا:باشه
داریا کفشاشو در آورد تند تند دنبال کوک رفت به اتاقاشون رسیدن که داریا روبه کوک گفت
داریا:شب بخیر
کوک:شب بخیر عروسکم
داریا رفت تو اتاقش پسرک نگاهی به جایه خالی دخترک کرد و در اتاقش نمیدونست احساس میکرد چیزی رو قلبش سنگینی میکنه بعد از عوض کردن لباساش طبق عادت همیشش رو مبل چرم نشسته و شروع کرد به ویسکی خوردن و در کنارش سیگار قهوه ای رنگش رو روشن کرد و بین لباش گذاشت به کاناپه تکیه داد و پاهاش رو از هم باز کرد برا مدتی به فکر فرو رفت
.....
.....چرا تشویقم کردی.....هر آدمی لایق تشویق شدنه
.......
کوک دستشو رو شقیقش گذاشت سیگارشو خاموش کرد و بلند شد تیشرتش رو در آورد و رفت که بخوابه
......
داریا:کوک من دوست داشتم واقعا میخوای بزاری من برم
کوک:تو دیگه اینجا جایی نداری
داریا:باشه ولی اگه زره ای پشیمون شدی بیا سرخاکم
کوک:برو
.......
پسرک با تپش قلب از خواب بیدار شد نفس نفس میزد به طرف پارچه کنار تختش رفت و کمی آب خورد که صدا گریه اومد از اتاق داریا بود رفت و وارد اتاق داریا شد و.....
۱۹.۷k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.