part13
#part13
کوک:اونجا باهام رسمی حرف نزن کوک صدام کن
داریا:کوک؟
کوک:آره
داریا:باشه
بعد از چند دقیقه رسیدن داریا بازو کوک رو گرفت وقتی وارد عمارت شدن بو الکل و سیگار دخترک رو ازیت کرد همه مردا با دوست دختراشون یا زناشون اومده بودن چشم جمعیت رو اون دوتا بود همه صف کشیدن و تا کمر خم شدن
همه:جناب جئون خوش اومدید
بعد مردی نسبتا بزرگتر از کوک از بین جمعیت به سمت کوک اومد
یونگی:خوش اومدی داداش کوچیکه
هردو همو بغل کردن یونگی به داریا نگاه کرد
یونگی:او جئون این خانوم زیبا و محترم کین کنارت
داریا نگاهی به کوک انداخت کوک کمر دخترک رو گرفت و روبه یونگی لب زد
کوک:اون همسرمه جئون داریا
یونگی پوزخندی زد
یونگی:پس خودشه(پوزخند و تو ذهنش)
یونگی:خوشبختم خانوم داریا
داریا:ممنونم
یونگی:برو بشین جئون واست جا باز کردم
کوک و داریا به طرف میز رفتن و پشتش نشستن کوک در گوشه داریا لب زد
کوک:کارت درسته عروسک
کوک از دور یونگی رو دید که بهش اشاره کرد بره اونجا
کوک:بیب من میرم اونور تو همینجا بشین فهمیدی؟
داریا:باشه راحت باش کوک
کوک دست داریا رو بوسید و رفت داریا تمام مدت به اطرافش نگاه میکرد همون موقع خدمتکار جلوش یه شیشه ویسکی گذاشت نگاهی بهش کرد اول بوش کرد بویع بدی داشت پس حتما بدمزه هم بود
........
یونگی:خودشه
کوک:آره
یونگی:برعکس قبلیا انتخاب خوبی داشتی جئون
کوک:بعد یک سال بهت میدمش
یونگی:تا اون موقع منتظرتم جئون
همون صدا شکستن چیزی اومد خدمتکاری با یه عالمه شیشه مشروب رو زمین افتاده بود دقیقا کنار میز داریا داریا بلند شد به طرف خدمتکار رفت
داریا:حالتون خوبه خانوم
خدمتکار:م معذرت میخوام خانوم واقعا ببخشید
کوک به طرف اونا رفت
کوک:هواست کجاست زنیکه
خدمتکار:منو ببخشید ارباب ببخشید(گریه)
داریا:هی اشکال نداره خودتون خوبید؟
خدمتکار:ب بله خانوم
یونگی:گمشو زود اینجارو تمیز کن
همون موقع کسی که نباید میومد اومد
کوک:اونجا باهام رسمی حرف نزن کوک صدام کن
داریا:کوک؟
کوک:آره
داریا:باشه
بعد از چند دقیقه رسیدن داریا بازو کوک رو گرفت وقتی وارد عمارت شدن بو الکل و سیگار دخترک رو ازیت کرد همه مردا با دوست دختراشون یا زناشون اومده بودن چشم جمعیت رو اون دوتا بود همه صف کشیدن و تا کمر خم شدن
همه:جناب جئون خوش اومدید
بعد مردی نسبتا بزرگتر از کوک از بین جمعیت به سمت کوک اومد
یونگی:خوش اومدی داداش کوچیکه
هردو همو بغل کردن یونگی به داریا نگاه کرد
یونگی:او جئون این خانوم زیبا و محترم کین کنارت
داریا نگاهی به کوک انداخت کوک کمر دخترک رو گرفت و روبه یونگی لب زد
کوک:اون همسرمه جئون داریا
یونگی پوزخندی زد
یونگی:پس خودشه(پوزخند و تو ذهنش)
یونگی:خوشبختم خانوم داریا
داریا:ممنونم
یونگی:برو بشین جئون واست جا باز کردم
کوک و داریا به طرف میز رفتن و پشتش نشستن کوک در گوشه داریا لب زد
کوک:کارت درسته عروسک
کوک از دور یونگی رو دید که بهش اشاره کرد بره اونجا
کوک:بیب من میرم اونور تو همینجا بشین فهمیدی؟
داریا:باشه راحت باش کوک
کوک دست داریا رو بوسید و رفت داریا تمام مدت به اطرافش نگاه میکرد همون موقع خدمتکار جلوش یه شیشه ویسکی گذاشت نگاهی بهش کرد اول بوش کرد بویع بدی داشت پس حتما بدمزه هم بود
........
یونگی:خودشه
کوک:آره
یونگی:برعکس قبلیا انتخاب خوبی داشتی جئون
کوک:بعد یک سال بهت میدمش
یونگی:تا اون موقع منتظرتم جئون
همون صدا شکستن چیزی اومد خدمتکاری با یه عالمه شیشه مشروب رو زمین افتاده بود دقیقا کنار میز داریا داریا بلند شد به طرف خدمتکار رفت
داریا:حالتون خوبه خانوم
خدمتکار:م معذرت میخوام خانوم واقعا ببخشید
کوک به طرف اونا رفت
کوک:هواست کجاست زنیکه
خدمتکار:منو ببخشید ارباب ببخشید(گریه)
داریا:هی اشکال نداره خودتون خوبید؟
خدمتکار:ب بله خانوم
یونگی:گمشو زود اینجارو تمیز کن
همون موقع کسی که نباید میومد اومد
۱۹.۷k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.