part14
#part14
در عمارت باز شد شخص آشنا یا غریبه ای وارد شد نزدیک شد و کلاهشو از رو صورتش برداشت کوک با دیدنش اخمی کرد جانگ اینجا چیکار میکرد
جانگ:به به جناب جئون هم که اینجان
کوک:اینجا چی میخوای(عصبی)
یونگی:من گفتم بیاد به هرحال اونم جزوی از مافیاهاست
اون مرد چشمش به داریا خورد که کنار کوک وایستاده بود
جانگ:این لیدی زیبا کی باشند
کوک نگاه عصبی به داریا کرد
کوک:همسرمه
جانگ دست داریا رو گرفت روش رو بوسید خود داریا هم خوشش نیومده بود خواست عقب بره که کوک دست به کار شد و کمر داریا رو محکم گرفت تو بغلش
کوک:بهش دست نزن(عصبی)
جانگ دوتا دستاشو به نشونه تسلیم بالا آورد و عقب رفت بعد رفت و سمت یه میز نشست
کوک یکی از پاهاشو رو زمین تکون میداد و دست داریا رو گرفته بود داریا حرفی نمیزد چون میترسید اتفاق بدی بیوفته کوک دست داریا رو فشار میداد که باعث شد ازیت شی
داریا:ک کوک
کوک:چیه؟
داریا:دستم
کوک دست مشت شدش رو شل کرد
جانگ:جئون انقدر اونجا نشین بیا دور هم شرطنج بازی کنیم
کوک:میخوای شطرنج بازی کنیم؟(پوزخند)
جانگ:چرا که نه
کوک بلند شد روبه رو جانگ رو صندلی نشست داریا هم نگاش میکرد چقدر اون مرد عجیب و موزی بود در کنار موزی بودنش زیادی هات بود وقتی به این فکر میکرد قرار دادش یک سال دیگه تموم میشه و دیگه نمیتونه اون مرد رو ببینه کوک با چهره جدی به شطرنج نگاه میکرد و زیر چشی به جانگ نگاه میکرد خوب میدونست نقشش چیه فکر کرد نمیدونست نگاه هیزش تمام مدت رو عروسکش بود شروع کردن بازی کرد کوک چیزی نگفت نگفت ساکت بازیشو انجام میداد
جانگ:خب جئون فکر کنم کار از کار گذشته تسلیم شو
کوک پوزخندی زد و روبه جانگ گفت
کوک:میدونستی اگه یه شاه بخواد دشمناشونو از بین ببره چیکار میکنه
کوک مهره آخر رو برداشت و لب زد
کوک:اونو از سر راهش برمیداره
و مهرش رو به مهره جانگ زد و با پوزخند گفت
کوک:کیش و مات
جانگ:چ چی؟ تو چیکار کردی تو مهرهات بیشتر از من بیرون بود
همون موقع از یه طرف صدا دست زدن اومد کوک با دیدن داریا که با ذوق داشت تشویقش میکرد یه لحظه حس کرد قلبش لرزید داریا که دید همه بد نگاش میکنن لبخندش محو شد و آروم سر جاش نشست
جانگ:من این بازیو قبول ندارم تو تقلب کردی
کوک محکم کوبید وسط شطرنج و گفت
کوک:کلمه تقلب تو لغت نامه من وجود نداره جانگ
بعد بلند شد و به طرف داریا رفت
کوک:بریم عزیزم
در عمارت باز شد شخص آشنا یا غریبه ای وارد شد نزدیک شد و کلاهشو از رو صورتش برداشت کوک با دیدنش اخمی کرد جانگ اینجا چیکار میکرد
جانگ:به به جناب جئون هم که اینجان
کوک:اینجا چی میخوای(عصبی)
یونگی:من گفتم بیاد به هرحال اونم جزوی از مافیاهاست
اون مرد چشمش به داریا خورد که کنار کوک وایستاده بود
جانگ:این لیدی زیبا کی باشند
کوک نگاه عصبی به داریا کرد
کوک:همسرمه
جانگ دست داریا رو گرفت روش رو بوسید خود داریا هم خوشش نیومده بود خواست عقب بره که کوک دست به کار شد و کمر داریا رو محکم گرفت تو بغلش
کوک:بهش دست نزن(عصبی)
جانگ دوتا دستاشو به نشونه تسلیم بالا آورد و عقب رفت بعد رفت و سمت یه میز نشست
کوک یکی از پاهاشو رو زمین تکون میداد و دست داریا رو گرفته بود داریا حرفی نمیزد چون میترسید اتفاق بدی بیوفته کوک دست داریا رو فشار میداد که باعث شد ازیت شی
داریا:ک کوک
کوک:چیه؟
داریا:دستم
کوک دست مشت شدش رو شل کرد
جانگ:جئون انقدر اونجا نشین بیا دور هم شرطنج بازی کنیم
کوک:میخوای شطرنج بازی کنیم؟(پوزخند)
جانگ:چرا که نه
کوک بلند شد روبه رو جانگ رو صندلی نشست داریا هم نگاش میکرد چقدر اون مرد عجیب و موزی بود در کنار موزی بودنش زیادی هات بود وقتی به این فکر میکرد قرار دادش یک سال دیگه تموم میشه و دیگه نمیتونه اون مرد رو ببینه کوک با چهره جدی به شطرنج نگاه میکرد و زیر چشی به جانگ نگاه میکرد خوب میدونست نقشش چیه فکر کرد نمیدونست نگاه هیزش تمام مدت رو عروسکش بود شروع کردن بازی کرد کوک چیزی نگفت نگفت ساکت بازیشو انجام میداد
جانگ:خب جئون فکر کنم کار از کار گذشته تسلیم شو
کوک پوزخندی زد و روبه جانگ گفت
کوک:میدونستی اگه یه شاه بخواد دشمناشونو از بین ببره چیکار میکنه
کوک مهره آخر رو برداشت و لب زد
کوک:اونو از سر راهش برمیداره
و مهرش رو به مهره جانگ زد و با پوزخند گفت
کوک:کیش و مات
جانگ:چ چی؟ تو چیکار کردی تو مهرهات بیشتر از من بیرون بود
همون موقع از یه طرف صدا دست زدن اومد کوک با دیدن داریا که با ذوق داشت تشویقش میکرد یه لحظه حس کرد قلبش لرزید داریا که دید همه بد نگاش میکنن لبخندش محو شد و آروم سر جاش نشست
جانگ:من این بازیو قبول ندارم تو تقلب کردی
کوک محکم کوبید وسط شطرنج و گفت
کوک:کلمه تقلب تو لغت نامه من وجود نداره جانگ
بعد بلند شد و به طرف داریا رفت
کوک:بریم عزیزم
۱۵.۱k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.