عشق پنهان
#عشق_پنهان
𝒑𝒂𝒓𝒕:𝟔
•────────────•
بعدچندمین که کارش تموم شد بلند شدم و خودمو تو اینه نگاه کردم.واوو پسر کلی عوض شدع بودم....مشغول نگاه کردن خودم بودم که خانمِ صدام زد
خانم میکاپر:عزیزم بیا لباستو بپوش
برگشتم تا لباسمو بگیرم بپوشمم که با دیدنش خشکم زد...خیلی خوشگل بود
گرفتمشو پوشیدمش
برای اخرین بار خودمو ت ایینه نگاه کردم
ا.ت قبلی نبودم
خدمتکار:خانم..ارباب منتظر شمان
ا.ت:اومدم
نفس عمیقی کشیدمو و از اتاق رفتم بیرون با چشم دنبال جو�نگ�کوک میگشتم که پایین پله ها دیدمش...خوشتیپ شده بود با اون کت سفیدش هوفففف
اروم پله ها رو پایین رفتم
جونگ�کوک دستشو اورد جلو
نگاش کردم که با چش اشاره کرد که دستشو بگیرم
اروم دستمو دراز کردم و دستشو گرفتم..ولی نگاه نفرت انگیز یکی رو حس میکردم
اما با چشایی که خون جلوشو گرفته بود نگام میکرد.
سعی کردم بهش اهمیتی ندم.
فلش بک بعد از عروسی🌚☘*
خسته شده بودم
رفتم بخابم که جو�نگ�کوک دستمو گرف
جونگ�کوک:کجا میری
ا.ت:عا ببخشید دارم میرم اتاقم بخابم
جونگ�کوک:اگه فهمیده باشی ما الان یجورایی زن و شوهریم
ا.ت:درسته ارباب ولی
انگشت اشارشو گذاشت رو لبام
جونگ��کوک:منو کوک صدا کن..
و اینکه من یه رسمی تو خونم دارم یکیشو الان میگم
جونگ�کوک:بعد از عروسیم حداقل شب اولو زنم باید با من بخابه
قلبم به شدت میکوبید
لعنتی خیلی جذاب بود..ولی خیلی سرد بود
انگار افریده شده بود که فقد با اما جونش خوب باشه.
جونگ�کوک:شنیدی که چی گفتم
میرم اتاقم تا چندمین باید اتاقم باشی
𝒑𝒂𝒓𝒕:𝟔
•────────────•
بعدچندمین که کارش تموم شد بلند شدم و خودمو تو اینه نگاه کردم.واوو پسر کلی عوض شدع بودم....مشغول نگاه کردن خودم بودم که خانمِ صدام زد
خانم میکاپر:عزیزم بیا لباستو بپوش
برگشتم تا لباسمو بگیرم بپوشمم که با دیدنش خشکم زد...خیلی خوشگل بود
گرفتمشو پوشیدمش
برای اخرین بار خودمو ت ایینه نگاه کردم
ا.ت قبلی نبودم
خدمتکار:خانم..ارباب منتظر شمان
ا.ت:اومدم
نفس عمیقی کشیدمو و از اتاق رفتم بیرون با چشم دنبال جو�نگ�کوک میگشتم که پایین پله ها دیدمش...خوشتیپ شده بود با اون کت سفیدش هوفففف
اروم پله ها رو پایین رفتم
جونگ�کوک دستشو اورد جلو
نگاش کردم که با چش اشاره کرد که دستشو بگیرم
اروم دستمو دراز کردم و دستشو گرفتم..ولی نگاه نفرت انگیز یکی رو حس میکردم
اما با چشایی که خون جلوشو گرفته بود نگام میکرد.
سعی کردم بهش اهمیتی ندم.
فلش بک بعد از عروسی🌚☘*
خسته شده بودم
رفتم بخابم که جو�نگ�کوک دستمو گرف
جونگ�کوک:کجا میری
ا.ت:عا ببخشید دارم میرم اتاقم بخابم
جونگ�کوک:اگه فهمیده باشی ما الان یجورایی زن و شوهریم
ا.ت:درسته ارباب ولی
انگشت اشارشو گذاشت رو لبام
جونگ��کوک:منو کوک صدا کن..
و اینکه من یه رسمی تو خونم دارم یکیشو الان میگم
جونگ�کوک:بعد از عروسیم حداقل شب اولو زنم باید با من بخابه
قلبم به شدت میکوبید
لعنتی خیلی جذاب بود..ولی خیلی سرد بود
انگار افریده شده بود که فقد با اما جونش خوب باشه.
جونگ�کوک:شنیدی که چی گفتم
میرم اتاقم تا چندمین باید اتاقم باشی
۸.۸k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.