عشق پنهان
#عشق_پنهان
𝒑𝒂𝒓𝒕:𝟖
•─────────────•
بعد از عوض کردن لباسام از حموم اومدم بیرون
�جونگ�کوک رو تخت دراز کشیدع بود.
دستپاچه شدع بودم.... من الان چیکار کنن
برگشتم سمت ایینه..پیفی زیر لب کشیدم
جونگ�کوک:اومدی
ا.ت:ها بله
جونگ�کوک:خوب..منتظر چی هستی
خابت نمیاد
ا.ت:من...خ
از رو تخت بلند شد امد نزدیکم
جونگ�کوک:از چیزی میترسی
ا.ت:نه
جونگ�کوک:پس چی
با خنده گفت
جونگ�کوک�:نکنه خجالت میکشی
ا.ت:من
جونگ�کوک:تو چی...اگ از من خجالت میکشی یا میترسی
من که باهات کاری ندارم
حرفاش برام ارامش بخش بود...سعی میکردم باهاش راه بیام چون من دیگه کسی جز اون رو نداشتم
جونگ�کوک:هی ا.ت با توعم
ا.ت:بله ارباب!
جونگ�کوک:مگه نگفتم بهم بگی کوک
ا.ت:ببخشید ولی
جونگ�کوک:ولی چی
ا.ت:اخع هیچکس شمارو کوک صدا نمیکنه...و من
نزاشت حرفمو کامل کنم
جونگ�کوک:چرا خیلیا کوک صدام میکنن
تو عم یکیش
خمیازع�ای کشید و ادامه داد
بسه بریم بخابیم خسته شدم
دوباره رفت رو تخت دراز کشید
با یاداوری حرفاش لبخنده بی�جونی رو لبم نمایان شد
اروم به طرف تختش رفتم و دراز کشیدم
*فلش بک فردا🕸*
ویو اما*
من مطمئن بودم که این دختر میاد تا جامو بگیره
فک کردع میتونه هرکاری که دلش بخاد بکنه...از رو کاناپه بلند شدم و با اعصبانیت سمت اتاق کوک رفتم
𝒑𝒂𝒓𝒕:𝟖
•─────────────•
بعد از عوض کردن لباسام از حموم اومدم بیرون
�جونگ�کوک رو تخت دراز کشیدع بود.
دستپاچه شدع بودم.... من الان چیکار کنن
برگشتم سمت ایینه..پیفی زیر لب کشیدم
جونگ�کوک:اومدی
ا.ت:ها بله
جونگ�کوک:خوب..منتظر چی هستی
خابت نمیاد
ا.ت:من...خ
از رو تخت بلند شد امد نزدیکم
جونگ�کوک:از چیزی میترسی
ا.ت:نه
جونگ�کوک:پس چی
با خنده گفت
جونگ�کوک�:نکنه خجالت میکشی
ا.ت:من
جونگ�کوک:تو چی...اگ از من خجالت میکشی یا میترسی
من که باهات کاری ندارم
حرفاش برام ارامش بخش بود...سعی میکردم باهاش راه بیام چون من دیگه کسی جز اون رو نداشتم
جونگ�کوک:هی ا.ت با توعم
ا.ت:بله ارباب!
جونگ�کوک:مگه نگفتم بهم بگی کوک
ا.ت:ببخشید ولی
جونگ�کوک:ولی چی
ا.ت:اخع هیچکس شمارو کوک صدا نمیکنه...و من
نزاشت حرفمو کامل کنم
جونگ�کوک:چرا خیلیا کوک صدام میکنن
تو عم یکیش
خمیازع�ای کشید و ادامه داد
بسه بریم بخابیم خسته شدم
دوباره رفت رو تخت دراز کشید
با یاداوری حرفاش لبخنده بی�جونی رو لبم نمایان شد
اروم به طرف تختش رفتم و دراز کشیدم
*فلش بک فردا🕸*
ویو اما*
من مطمئن بودم که این دختر میاد تا جامو بگیره
فک کردع میتونه هرکاری که دلش بخاد بکنه...از رو کاناپه بلند شدم و با اعصبانیت سمت اتاق کوک رفتم
۹.۵k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.