عشق پیچیده
عشق پیچیده
پارت۸
آت: مامان جونم اگه ببینی که من با پسری به این خونه اومدم چیکارم میکنی؟!
مامان کف گیرو جلوم گرفت
مامان: می خوایی بمیری؟!
ات: نه به خداا
رفتم پیش یونا
آت: یونا بدبخت شدیم
یونا: چرا
آت: مامان گفت اگه با یه پسر منو ببینه میکشتم حالا اگه با هفتا پسر ببینه چیکارم میکنههه
یونا: بالاخره اونا معروفن نمیتونی از دم در بیرونشون کنی
زنگ در به صدا در اومد
زود پاشدم و رفتم در و باز کردم
که دیدم پسران
آت: اوه اومدید
شوگا: اره برو کنار بیایم تو دیگه خسته شدم
آت: امممم خوب راستش بهتره برگردید
نامجون: چرا اون وقت
هلم دادن و اومدن تو
جین: سلاممممم کسی خونه نیست!!؟؟
مامان و بابا اومدن
بابا: ببخشید شما ها
تهیونگ: ما دوستای آت هستیم
دیگه از این بدتر نمیشه
یونا: بابا ،مامان میدونید چه شانسی آوردیم
م .ب: چه شانسی؟!
یونا: مامان این همون گروهه که عاشقشون بودی
یونا درست میگفت مامان عاشق گرهشون بود
لبخندی به لبم اومد
مامان: چی شما بی تی اس هستید ؟!
جیمین: بله از آشناییتون خوشبختیم
مامان جیغ زد و زود رفت تو اتاقش
جیمین: حرف بدی زدم؟!
یکدفعه بیرون اومد و با کاغذ و خودکار به طرفشون اومد
مامان: میشه امضا بدید؟!
اعضا: بله
همشون امضا دادن
من از این خوشحال بودم که مامان منو نکشته
یه نفس راحت کشیدم که بابا اومد کنارم
وایی یادم رفته بود کلا بابا وقتی میدید مامان طرفدار پسراست حسودیش میشد و از گروهشون متنفر بود
بابا: دختر اینا دوستاتن ؟!واقعا منو مسخره کردی؟!
آت: بابا آروم باش فقط یه شبه خوب؟
بابا: هوفففف فقط به خاطر خوشحالی تو و مامانت
وقت شام شد نشستیم دور میز
جونگ کوک می خواست نون برداره که بابا اول برداشت
جونگ کوک هم یه لبخند ملیح زد و دستشو انداخت
وای امشب بابا ابرومونو نبره صلوات
شرط پارت بعد: ۱۰ لایک
شرط گزاشتم که یکی به خاطر پارت بعد جرم نده:/
پارت۸
آت: مامان جونم اگه ببینی که من با پسری به این خونه اومدم چیکارم میکنی؟!
مامان کف گیرو جلوم گرفت
مامان: می خوایی بمیری؟!
ات: نه به خداا
رفتم پیش یونا
آت: یونا بدبخت شدیم
یونا: چرا
آت: مامان گفت اگه با یه پسر منو ببینه میکشتم حالا اگه با هفتا پسر ببینه چیکارم میکنههه
یونا: بالاخره اونا معروفن نمیتونی از دم در بیرونشون کنی
زنگ در به صدا در اومد
زود پاشدم و رفتم در و باز کردم
که دیدم پسران
آت: اوه اومدید
شوگا: اره برو کنار بیایم تو دیگه خسته شدم
آت: امممم خوب راستش بهتره برگردید
نامجون: چرا اون وقت
هلم دادن و اومدن تو
جین: سلاممممم کسی خونه نیست!!؟؟
مامان و بابا اومدن
بابا: ببخشید شما ها
تهیونگ: ما دوستای آت هستیم
دیگه از این بدتر نمیشه
یونا: بابا ،مامان میدونید چه شانسی آوردیم
م .ب: چه شانسی؟!
یونا: مامان این همون گروهه که عاشقشون بودی
یونا درست میگفت مامان عاشق گرهشون بود
لبخندی به لبم اومد
مامان: چی شما بی تی اس هستید ؟!
جیمین: بله از آشناییتون خوشبختیم
مامان جیغ زد و زود رفت تو اتاقش
جیمین: حرف بدی زدم؟!
یکدفعه بیرون اومد و با کاغذ و خودکار به طرفشون اومد
مامان: میشه امضا بدید؟!
اعضا: بله
همشون امضا دادن
من از این خوشحال بودم که مامان منو نکشته
یه نفس راحت کشیدم که بابا اومد کنارم
وایی یادم رفته بود کلا بابا وقتی میدید مامان طرفدار پسراست حسودیش میشد و از گروهشون متنفر بود
بابا: دختر اینا دوستاتن ؟!واقعا منو مسخره کردی؟!
آت: بابا آروم باش فقط یه شبه خوب؟
بابا: هوفففف فقط به خاطر خوشحالی تو و مامانت
وقت شام شد نشستیم دور میز
جونگ کوک می خواست نون برداره که بابا اول برداشت
جونگ کوک هم یه لبخند ملیح زد و دستشو انداخت
وای امشب بابا ابرومونو نبره صلوات
شرط پارت بعد: ۱۰ لایک
شرط گزاشتم که یکی به خاطر پارت بعد جرم نده:/
۱۲.۷k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.