پارت ۳۷ : تو ماشین نشستم و حرکت کردیم .
پارت ۳۷ : تو ماشین نشستم و حرکت کردیم .
هنوز دو دقیقه نگذشته بود که خوابش برد و تو خودش جمع شد .فقط یک لباس بافتنی تنش بود .
اروم ماشینو نگه داشتم و سیوشرتم و روش انداختم و بخاری و روشن کردم .
پنجرش بخار کرده بود که سرشو تکیه داد به پنجره .
اروم راه افتادم و سمت خونش رفتم .
رسیدیم به خونش . تا وایستادم چشماشو باز کرد و اطرافو نگا کرد و با خابالودگی گفت : رسیدیم ؟ من : اره .
حالش خوب بنظر میاد .
پیاده شد و منم پیاده شدم و رفتیم تو خونه .
رفت تو اتاق که لباساشو عوض کنه . نمیدونم با اینکه دکتر گفت معده اش خالیه ولی خوبه حالش ): .
یک لیوان اب براش بردم .
بلند شد و گفتم : بیا یکم اب بخور .
لیوانو ازم گرفت . نکنه وانمود میکنه خوبه .
داشت اب میخورد که لیوانو ول کرد و رو زمین افتاد و شکست و سریع رفت تو دستشویی .
سریع رفتم تو دستشویی . دوباره بالا اورده .
بعد از چند دقیقه رو زمین نشست و با بغض زیادی گفت : چرا نمیتونم چیزی بخورم من : هی هی دختر اروم باش تو بخاطر غذای مسمومی که خوردی معده ات خیلی حساسه و به همین راحتیا نمیتونی هر چیز بخوری .
پوستش سفید شده بود . کمکش کردم تو اشپزخونه رو صندلی بشینه .
براش سوپ درست کردم و جلوش گذاشتم و گفتم : یادت باشه باید اروم اروم بخوری نایکا : ب باشه .
غذا شو خورد .
گفتم : حالت خوبه ؟؟ حالت تهوع نداری نایکا : نه حالت تهوع ندادم خوبم .
( خودم )
بعد از غذا وی مجبورم کرد که برم بخوابم . ساعت نه شب بود .
چیکار کنم .
رو تخت دراز کشیدم و گوشیمو برداشتم . اها یادم اومد .
به جیمین پیام دادم ، سلام .
بعد سه دقیقه جواب داد سلام نوشتم جیمین بابت دیشب که اون حرف های زشتو زدم ببخشید نمیخواستم بگم این حرفارو .
انلاین بود ولی جوابی نداد . داره فکر میکنه منو ببخشه یا نه .
بعد چهار دقیقه نوشت باشه . تا خواستم چیزی بنویسم که گوشیم زنگ خورد .
ناشناس بود جواب دادم : بله بفرمایید مرد : نایکا انتخاب کن یا مال من میشی یا مجبور بشم خودم دست به کار شم .
بدون هیچ حرفی قطع کردم و گوشیو پرت کردم اونور .
باید بخوابم . فکرم بدجور درگیر بود که با نفس های وی از این فکر دراومدم و خوابم برد .
( وی )
داشت اروم اروم خوابم میبرد که نوری تو چشام خوردم . گوشیش روشن بود .
خواستم خاموش کنم که پیام های شینتا توجه ام و جلب کرد و با خوندنش به قدری عصبانی شدم که فقط میخواستم پیداش کنم .
شبو با چرت و پرت گفتن خوابیدم .
( خودم )
چشمامو باز و اطرافو نگا کردم . وی نیستش چرا ؟ .
بلند شدم و رفتم تو حال . اینجا هم نیست . ساعت یازده بود .
روی تخته وایت برد نوشته بود کاری برام پیش اومد سریع میام .
خیالم راحت شد . نشستم تا ساعت هفت فیلم نگا کردن .
رفتم تو اشپزخونه و غذا درست کنم .
مشغول بودم که در خونه بسته شد .
نگا کردم وی بود .
فصل ۲
هنوز دو دقیقه نگذشته بود که خوابش برد و تو خودش جمع شد .فقط یک لباس بافتنی تنش بود .
اروم ماشینو نگه داشتم و سیوشرتم و روش انداختم و بخاری و روشن کردم .
پنجرش بخار کرده بود که سرشو تکیه داد به پنجره .
اروم راه افتادم و سمت خونش رفتم .
رسیدیم به خونش . تا وایستادم چشماشو باز کرد و اطرافو نگا کرد و با خابالودگی گفت : رسیدیم ؟ من : اره .
حالش خوب بنظر میاد .
پیاده شد و منم پیاده شدم و رفتیم تو خونه .
رفت تو اتاق که لباساشو عوض کنه . نمیدونم با اینکه دکتر گفت معده اش خالیه ولی خوبه حالش ): .
یک لیوان اب براش بردم .
بلند شد و گفتم : بیا یکم اب بخور .
لیوانو ازم گرفت . نکنه وانمود میکنه خوبه .
داشت اب میخورد که لیوانو ول کرد و رو زمین افتاد و شکست و سریع رفت تو دستشویی .
سریع رفتم تو دستشویی . دوباره بالا اورده .
بعد از چند دقیقه رو زمین نشست و با بغض زیادی گفت : چرا نمیتونم چیزی بخورم من : هی هی دختر اروم باش تو بخاطر غذای مسمومی که خوردی معده ات خیلی حساسه و به همین راحتیا نمیتونی هر چیز بخوری .
پوستش سفید شده بود . کمکش کردم تو اشپزخونه رو صندلی بشینه .
براش سوپ درست کردم و جلوش گذاشتم و گفتم : یادت باشه باید اروم اروم بخوری نایکا : ب باشه .
غذا شو خورد .
گفتم : حالت خوبه ؟؟ حالت تهوع نداری نایکا : نه حالت تهوع ندادم خوبم .
( خودم )
بعد از غذا وی مجبورم کرد که برم بخوابم . ساعت نه شب بود .
چیکار کنم .
رو تخت دراز کشیدم و گوشیمو برداشتم . اها یادم اومد .
به جیمین پیام دادم ، سلام .
بعد سه دقیقه جواب داد سلام نوشتم جیمین بابت دیشب که اون حرف های زشتو زدم ببخشید نمیخواستم بگم این حرفارو .
انلاین بود ولی جوابی نداد . داره فکر میکنه منو ببخشه یا نه .
بعد چهار دقیقه نوشت باشه . تا خواستم چیزی بنویسم که گوشیم زنگ خورد .
ناشناس بود جواب دادم : بله بفرمایید مرد : نایکا انتخاب کن یا مال من میشی یا مجبور بشم خودم دست به کار شم .
بدون هیچ حرفی قطع کردم و گوشیو پرت کردم اونور .
باید بخوابم . فکرم بدجور درگیر بود که با نفس های وی از این فکر دراومدم و خوابم برد .
( وی )
داشت اروم اروم خوابم میبرد که نوری تو چشام خوردم . گوشیش روشن بود .
خواستم خاموش کنم که پیام های شینتا توجه ام و جلب کرد و با خوندنش به قدری عصبانی شدم که فقط میخواستم پیداش کنم .
شبو با چرت و پرت گفتن خوابیدم .
( خودم )
چشمامو باز و اطرافو نگا کردم . وی نیستش چرا ؟ .
بلند شدم و رفتم تو حال . اینجا هم نیست . ساعت یازده بود .
روی تخته وایت برد نوشته بود کاری برام پیش اومد سریع میام .
خیالم راحت شد . نشستم تا ساعت هفت فیلم نگا کردن .
رفتم تو اشپزخونه و غذا درست کنم .
مشغول بودم که در خونه بسته شد .
نگا کردم وی بود .
فصل ۲
۵۱.۶k
۳۰ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.