وقتی باهاش قهری و تب داری ولی اون عین خیالش نیست

وقتی باهاش قهری و تب داری ولی اون عین خیالش نیست.

از زبان بورام
پر یروز با یونگی سر اینکه چرا بدون اجازه ش رفتم بار امروز مثل همیشه ساعت ۶ صبح از خواب بیدار شدم نگاه به جای یونگی انداختم و بلند شدم یکم گلوم درد

میکرد و بدنم درد گرفته بود دست و صورتم

را شستم و صبحانه ام را خوردم و مسکن

خوردم و انقدر حالم بد بود که روی مبل ها خوابیدم


از زبان یونگی

پریروز با بورام دعوام شد که چرا بدون اجازه من رفتی بار حداقل اجازه بگیر

بعد از تمرین سوار ماشین شدم و به سمت خونه رفتم ودیدم بورام روی مبل هاخوابه
صداش زدم ولی جواب نداد دستم را روی پیشونیش گذاشتم و دیدم داره از تب میسوزه براید بغلش کردم و زود سوار ماشین شدم و بردمش بیمار ستان
یونگی:لطفا دکتر خبر کنید
(بعد چند مین)
دکتر :خوب شد زود اوردید چون تشنج می‌کرد الان بهوش اومده میتونید ببنیدش
از زبان یونگی
در را باز کردم که یکهو بورام گریه اش گرفت
بورا:(با گریه) ببخشید من دیگه نمیرم بار لطفا منا ببخش
یونگی:اشکال نداره گریه نکن میبیخشمت


تموممممم اینم از در خواستی ❤️
دیدگاه ها (۹)

تک پارتی از جیمینوقتی پشیمونه سلام من ا.ت هستم و ۲۰ سالمه ...

[خلاصه میکنممم]شب شده بود و اون دوتا خنگ هم کپیده بودن مث...

پارت آخر بوی قهوه. فلش به فردا :فردا شده بود روزی که پسر ق...

بوی قهوه... دفترچه خاطرات پارک جیمین دلم تا قت دوری ندارد د...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟒عشق مافیاویو بورام ساعت 8:30 از تخت اومدم بیرون یه دوش...

نفرین شیرین. پارت 1

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط