[خلاصه میکنممم]
[خلاصه میکنممم]
شب شده بود و اون دوتا خنگ هم کپیده بودن مثلا قرار بود تا صبح بیدار بمونیم پس رفتم لباسم را پوشیدم و داخل محوطه شدم کنار آتیش و حس کردم کسی کنارم نشسته نگاه کردم جیمین بود بلند شدم تا برم ولی جیمین دستم را کشید و داخل بغلش افتادم و در گوشم گفت میشه بر گردی و منم گفتم :ببخشید آقای پارک ما باهام الان دیگه باهمدیگر هیچ نسبتی نداریم و بغلش اومدم بیرون و نشستم رو زمین دیدم صدای گریه کردن میاد صورتم سمت جیمین بردم داشت گریه میکرد!
و میگفت ببخشید لطفا برگرد و گفت: وقتی تو نبودی میخواستم خود..ک..ش..ی کنم و دستش را بهم نشون داد و بهش گفتم باش برمیگردم این دفعه آخره بهت فرصت میدم
و اونا تا آخر زندگیشون باهم بودند
پایان
میدانم ریدم
لطفا ازش حمایت کنید
واقعا بچه ها هیچ موضوعی برای فیکشن هام ندارم و بخاطر همین فیک نمیزارم اینم یکی از فیک های قدیمیم بود که اونموقعه فیک های دیگما پاک نکرده بودم پس لطفا کامنت بزارید و مو ضوع بدید درموردش فیک بنویسم🌷
شب شده بود و اون دوتا خنگ هم کپیده بودن مثلا قرار بود تا صبح بیدار بمونیم پس رفتم لباسم را پوشیدم و داخل محوطه شدم کنار آتیش و حس کردم کسی کنارم نشسته نگاه کردم جیمین بود بلند شدم تا برم ولی جیمین دستم را کشید و داخل بغلش افتادم و در گوشم گفت میشه بر گردی و منم گفتم :ببخشید آقای پارک ما باهام الان دیگه باهمدیگر هیچ نسبتی نداریم و بغلش اومدم بیرون و نشستم رو زمین دیدم صدای گریه کردن میاد صورتم سمت جیمین بردم داشت گریه میکرد!
و میگفت ببخشید لطفا برگرد و گفت: وقتی تو نبودی میخواستم خود..ک..ش..ی کنم و دستش را بهم نشون داد و بهش گفتم باش برمیگردم این دفعه آخره بهت فرصت میدم
و اونا تا آخر زندگیشون باهم بودند
پایان
میدانم ریدم
لطفا ازش حمایت کنید
واقعا بچه ها هیچ موضوعی برای فیکشن هام ندارم و بخاطر همین فیک نمیزارم اینم یکی از فیک های قدیمیم بود که اونموقعه فیک های دیگما پاک نکرده بودم پس لطفا کامنت بزارید و مو ضوع بدید درموردش فیک بنویسم🌷
۹.۵k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.