خلاصه میکنممم

[خلاصه میکنممم]

شب شده بود و اون دوتا خنگ هم کپیده بودن مثلا قرار بود تا صبح بیدار بمونیم پس رفتم لباسم را پوشیدم و داخل محوطه شدم کنار آتیش و حس کردم کسی کنارم نشسته نگاه کردم جیمین بود بلند شدم تا برم ولی جیمین دستم را کشید و داخل بغلش افتادم و در گوشم گفت میشه بر گردی و منم گفتم :ببخشید آقای پارک ما باهام الان دیگه باهمدیگر هیچ نسبتی نداریم و بغلش اومدم بیرون و نشستم رو زمین دیدم صدای گریه کردن میاد صورتم سمت جیمین بردم داشت گریه میکرد!
و میگفت ببخشید لطفا برگرد و گفت: وقتی تو نبودی میخواستم خود..ک..ش..ی کنم و دستش را بهم نشون داد و بهش گفتم باش برمیگردم این دفعه آخره بهت فرصت میدم

و اونا تا آخر زندگیشون باهم بودند

پایان

میدانم ریدم
لطفا ازش حمایت کنید
واقعا بچه ها هیچ موضوعی برای فیکشن هام ندارم و بخاطر همین فیک نمیزارم اینم یکی از فیک های قدیمیم بود که اونموقعه فیک های دیگما پاک نکرده بودم پس لطفا کامنت بزارید و مو ضوع بدید درموردش فیک بنویسم🌷
دیدگاه ها (۱۲)

روزی روزگاری بود در روز های قدیم دختری به نام جولیا بود پدر...

وقتی ولیعهد میخواستن.....چند روز از که عروس خانواده مین شده...

تک پارتی از جیمینوقتی پشیمونه سلام من ا.ت هستم و ۲۰ سالمه ...

وقتی باهاش قهری و تب داری ولی اون عین خیالش نیست.از زبان ب...

پست اولمه حمایت کنید ❤️

جیمین فیک زندگی پارت ۹۲#

#مافیای_من #P2چانگبین:چی شده؟؟؟حالت خوبه؟؟؟بیا اینجا ببینمت«...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط