پارت 9 فصل 2
پارت 9 فصل 2
ا/ت: اوه آره اونشب ولی الان وقتش نیست بعدا با هم حرف میزنیم
بعدم اون ورقه رو جلوم گرفت و گفت بخون بهش نگاه میکردم
ا/ت : گفتم بخون
خوندم نوشته بود
سلام جون سو جان عشقتو یه چند روزی امانت گرفتیم لازمش داشتیم نگرانش نشو نمیگم کاری باهاش ندارم ولی میتونی اگه میخوای برای آخرین بار صداشو بشنوی با این شماره تماس بگیری
ا/ت : خوبه؟
نامجون : این چیه
ا/ت : نامه خداحافظی با دوست دخترت خوب شده؟
نامجون : میخوای منو بکشی ؟
ا/ت : دلت میخواد این کارو بکنم؟
نامجون:....
ا/ت : نهههه این کارو نمیکنم
نامجون : از من چی میخوای؟
ا/ت : خودتو میخوام
نامجون : چی؟
ا/ت : یه سوال میپرسم جوابمو بده
بهش خیره شدم
ا/ت : چرا بهم خیانت کردی؟
نامجون: من بهت خیانت نکردم
ا/ت : دروغ نگو با چشمای خودم دیدم عوضی تو تو با جون سو بهم خیانت کردی پس چرا بهم گفتی دوسم داری ها چرا؟
اما اصلا مهم نیس دیگه همچی تموم شده خودتو آماده کن کیم نامجون
بعد هم یه مشت محکم کوبید تو دهنم
بازم زد انقدر زد که خسته شد خون تو دهنم جمع شده بود با همون حالت گفتم
نامجون : چرا اینکارو میکنی؟
ا/ت : بنظر خودت چرا اینکارو میکنم؟
نامجون : چرا نمیزاری برات توضیح بدم
ا/ت : نکنه میخوای اون شبو توضیح بدی؟
نامجون : ا/ت باید به حرفم گوش کنی
ا/ت: نبابا اگه گوش نکنم چی
نامجون : لطفا ا/ت
درد بدی داشتم حتی نمیتونستم درست حرف بزنم
دستامو باز کرد دست و پام سست بود بخاطر طنابا سر شده بود وقتی دست و پاهامو باز کرد انداختم رو زمین دوباره رفت سمت میز و باند برداشت و دستشو با باند بست و اومد بالا سرم
ا/ت : چیه نکنه ترسیدی
نامجون : نه تا وقتی تو هستی
نشست رو پاهاش و دست تو ماهام کشید و نوازش میکرد
ا/ت : میدونی چیه اتفاقا چون من هستم باید بترسی
خیره شد تو چشمام اون چشما منو دیوونه میکرد
نامجون : حتی اگه منو بکشی من بازم حرفمو میزنم
ا/ت : اگه بتونی
بعد دوباره شروع کرد به زدن من خیلی درد داشتم دستو پامم سر بود از موهام گرفت و بغل گوشم زمزمه کرد
ا/ت : حالا چی میگی؟
نامجون : هنو... زم حرف.. م همونه
آهی از سر کلافگی کشید و ولم کرد داشت میرفت که با تمام زوری که داشتم گرفتمشو انداختمش رو زمین و روش خیمه زدم هر دو مون نفس نفس میزدیم دیگه توان نداشتم خودمو کاملا انداخته بودم روش
امیدوارم خوشتون بیاد و اینکه :
اسلاید بعد : لباس ا/ت
ا/ت موهاشو پایین با کش بسته بود گفتم بگم 💜🌟🌻
امیدوارم دوست داشته باشید 🧡
ا/ت: اوه آره اونشب ولی الان وقتش نیست بعدا با هم حرف میزنیم
بعدم اون ورقه رو جلوم گرفت و گفت بخون بهش نگاه میکردم
ا/ت : گفتم بخون
خوندم نوشته بود
سلام جون سو جان عشقتو یه چند روزی امانت گرفتیم لازمش داشتیم نگرانش نشو نمیگم کاری باهاش ندارم ولی میتونی اگه میخوای برای آخرین بار صداشو بشنوی با این شماره تماس بگیری
ا/ت : خوبه؟
نامجون : این چیه
ا/ت : نامه خداحافظی با دوست دخترت خوب شده؟
نامجون : میخوای منو بکشی ؟
ا/ت : دلت میخواد این کارو بکنم؟
نامجون:....
ا/ت : نهههه این کارو نمیکنم
نامجون : از من چی میخوای؟
ا/ت : خودتو میخوام
نامجون : چی؟
ا/ت : یه سوال میپرسم جوابمو بده
بهش خیره شدم
ا/ت : چرا بهم خیانت کردی؟
نامجون: من بهت خیانت نکردم
ا/ت : دروغ نگو با چشمای خودم دیدم عوضی تو تو با جون سو بهم خیانت کردی پس چرا بهم گفتی دوسم داری ها چرا؟
اما اصلا مهم نیس دیگه همچی تموم شده خودتو آماده کن کیم نامجون
بعد هم یه مشت محکم کوبید تو دهنم
بازم زد انقدر زد که خسته شد خون تو دهنم جمع شده بود با همون حالت گفتم
نامجون : چرا اینکارو میکنی؟
ا/ت : بنظر خودت چرا اینکارو میکنم؟
نامجون : چرا نمیزاری برات توضیح بدم
ا/ت : نکنه میخوای اون شبو توضیح بدی؟
نامجون : ا/ت باید به حرفم گوش کنی
ا/ت: نبابا اگه گوش نکنم چی
نامجون : لطفا ا/ت
درد بدی داشتم حتی نمیتونستم درست حرف بزنم
دستامو باز کرد دست و پام سست بود بخاطر طنابا سر شده بود وقتی دست و پاهامو باز کرد انداختم رو زمین دوباره رفت سمت میز و باند برداشت و دستشو با باند بست و اومد بالا سرم
ا/ت : چیه نکنه ترسیدی
نامجون : نه تا وقتی تو هستی
نشست رو پاهاش و دست تو ماهام کشید و نوازش میکرد
ا/ت : میدونی چیه اتفاقا چون من هستم باید بترسی
خیره شد تو چشمام اون چشما منو دیوونه میکرد
نامجون : حتی اگه منو بکشی من بازم حرفمو میزنم
ا/ت : اگه بتونی
بعد دوباره شروع کرد به زدن من خیلی درد داشتم دستو پامم سر بود از موهام گرفت و بغل گوشم زمزمه کرد
ا/ت : حالا چی میگی؟
نامجون : هنو... زم حرف.. م همونه
آهی از سر کلافگی کشید و ولم کرد داشت میرفت که با تمام زوری که داشتم گرفتمشو انداختمش رو زمین و روش خیمه زدم هر دو مون نفس نفس میزدیم دیگه توان نداشتم خودمو کاملا انداخته بودم روش
امیدوارم خوشتون بیاد و اینکه :
اسلاید بعد : لباس ا/ت
ا/ت موهاشو پایین با کش بسته بود گفتم بگم 💜🌟🌻
امیدوارم دوست داشته باشید 🧡
۵۳.۴k
۰۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.