پارت 8 فصل 2
پارت 8 فصل 2
وقتی چشمامو باز کردم تو یه مکان سرد و تاریک بودم دست و پام بسته بود به صندلی
یکی جلوم بود چشمام خوب نمیدید برای همین چند بار پلک زدم تا بتونم درست ببینم دیدم همون پسره بود که با یه دختره توی مهمونی بودن تعجب کردم من اینجا چیکار میکنم این پسره از جون من چی میخواد
مکس : چی شده ترسیدی؟
نامجون : .....
مکس : آخی اشکال نداره از من نه از کسی که میخواد بیاد باید بترسی
نامجون : چی داری میگی عوضی برای چی منو اوردی اینجا از من چی میخوای
مکس : عا بلاخره به حرف اومدی
نامجون: تو کی ای از جون من چی میخوای؟
پسره ماسکشو داد پایین چقدر آشناعه وای خدا یادم نمیاد سرم درد گرفت
نامجون : تو کی هستی
مکس : نشناختی نه اشکال نداره الان یکی میاد که صد درصد میشناسی
یهو اون دختره اومد تو ماسک داشت چرا اینا همش ماسک دارن
مکس : بیا بیا اینم بهوش اومد
دختره یه پوزخند زد و اومد جلو و چونمو گرفت و سرمو بالا اورد و گفت :
ا/ت : خیلی دلت میخواد بدونی من کیم؟
امکان نداشت اون اون
تعجب منو که دید خندید و گفت
ا/ت : چیشد تعجب کردی نه پنج سال ، پنج سال با عشقت خوش گذروندی ولی دیگه من هستم...نمیزارم روی خوش ببینی
نامجون : ا/ت...ا/ت خودتی؟
ماسکشو برداشت خودش بود چقدر خوشگل تر شده بود همینطوری بهش زل زده بودم که با خنده گفت :
ا/ت : چیه نکنه ایندفعه میخوای به جون سو خیانت کنی ها؟
دفعه قبل به من خیانت کردی این دفعه به جون سو ، هومم خوبه از تو انتظار دیگه ای هم نداشتم
نامجون : ا/ت باید با هم حرف بزنیم
ا/ت : البته البته حرف میزنیم ولی الان کار دیگه ای دارم
بعد هم روبه اون پسره گفت :
ا/ت : مکس خودت که میدونی
مکس : البته
پس اون مکس بود بعدش هم رفت بیرون متوجه نمیشدم
ا/تم رفت سمت یه میزو داشت یه چیزی مینوشت
نامجون : ا/ت من اون شب
ا/ت: اوه آره اونشب ولی الان وقتش نیست بعدا با هم حرف میزنیم
وقتی چشمامو باز کردم تو یه مکان سرد و تاریک بودم دست و پام بسته بود به صندلی
یکی جلوم بود چشمام خوب نمیدید برای همین چند بار پلک زدم تا بتونم درست ببینم دیدم همون پسره بود که با یه دختره توی مهمونی بودن تعجب کردم من اینجا چیکار میکنم این پسره از جون من چی میخواد
مکس : چی شده ترسیدی؟
نامجون : .....
مکس : آخی اشکال نداره از من نه از کسی که میخواد بیاد باید بترسی
نامجون : چی داری میگی عوضی برای چی منو اوردی اینجا از من چی میخوای
مکس : عا بلاخره به حرف اومدی
نامجون: تو کی ای از جون من چی میخوای؟
پسره ماسکشو داد پایین چقدر آشناعه وای خدا یادم نمیاد سرم درد گرفت
نامجون : تو کی هستی
مکس : نشناختی نه اشکال نداره الان یکی میاد که صد درصد میشناسی
یهو اون دختره اومد تو ماسک داشت چرا اینا همش ماسک دارن
مکس : بیا بیا اینم بهوش اومد
دختره یه پوزخند زد و اومد جلو و چونمو گرفت و سرمو بالا اورد و گفت :
ا/ت : خیلی دلت میخواد بدونی من کیم؟
امکان نداشت اون اون
تعجب منو که دید خندید و گفت
ا/ت : چیشد تعجب کردی نه پنج سال ، پنج سال با عشقت خوش گذروندی ولی دیگه من هستم...نمیزارم روی خوش ببینی
نامجون : ا/ت...ا/ت خودتی؟
ماسکشو برداشت خودش بود چقدر خوشگل تر شده بود همینطوری بهش زل زده بودم که با خنده گفت :
ا/ت : چیه نکنه ایندفعه میخوای به جون سو خیانت کنی ها؟
دفعه قبل به من خیانت کردی این دفعه به جون سو ، هومم خوبه از تو انتظار دیگه ای هم نداشتم
نامجون : ا/ت باید با هم حرف بزنیم
ا/ت : البته البته حرف میزنیم ولی الان کار دیگه ای دارم
بعد هم روبه اون پسره گفت :
ا/ت : مکس خودت که میدونی
مکس : البته
پس اون مکس بود بعدش هم رفت بیرون متوجه نمیشدم
ا/تم رفت سمت یه میزو داشت یه چیزی مینوشت
نامجون : ا/ت من اون شب
ا/ت: اوه آره اونشب ولی الان وقتش نیست بعدا با هم حرف میزنیم
۳۱.۵k
۰۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.