پارت 11 فصل 2
پارت 11 فصل 2
فکر کردم به گذشته به الانم به آینده بعد هم رفتم دم پنجره منتظر بودم یکی بیاد هیچکس نیومد حوصلم خیلی سر رفته بود رفته بود یهو یکی در زد گفتم :
نامجون : بله
خدمتکار : منم آقا میتونم بیام داخل؟
نامجون : بله
خدمتکار اومد که غذا رو ببره که دید نخوردم گفت :
خدمتکار: آقا چرا غذا تونو نخوردین؟
نامجون : مرسی ولی گرسنه نیستم
خدمتکار : ولی خانم گفتن که باید بخورین
نامجون : گفتم که گرسنه نیستم
خدمتکار : اما
نامحون : اما نداره میتونی بری
خدمتکار : چ چشم
10 دقیقه از رفتنش گذشته بود حوصلم سر رفته بود
زدم به در
نامجون : مکسسس مکسسس این درو باز کن
مکس : نمیشه چند بار بهت بگم نمیشه ها؟
نامجون : تو از صبح تا حالا اینجا وایسادی؟
مکس : معلومه که نه عقل کل
ناخدا آگاه یاد ا/ت افتادم اونم زیاد بهم میگفت عقل کل لبخندی زدم و گفتم
نامجون : لطفا یکم بریم بیرون بگردیم هوم؟
مکس : نه نمیشه نامجون انقدر نگو گفتم نمیشه
نامجون: پس داخل عمارت بگردیم نمیشه؟
مکس : اوففف نامجون اذیت نکن دیگه نمیشه
نامجون : لطفا به ا/ت چیزی نمیگم خیلی حوصلم سر رفته
از زبان راوی
مکس ناچار درو باز کرد که چشمای نامجون برق زد
مکس : فقط داخل عمارت
نامجون : باشه باشه
بعد با هم رفتن داخل عمارت و بگردن
نامجون همه جارو میگشت و سوال میپرسید همه ی اتاقهارو گشت تا رسید به اتاق ا/ت خواست بره تو که مکس جلوشو گرفت نامجون سوالی مکسو نگاه کرد که مکس گفت :
مکس : اینجا اتاق ا/ته نمیشه بری
نامجون : چرا نمیشه
مکس : نمیزاره کسی بره داخل اتاقش
نامجون : تو تا حالا رفتی؟
مکس : خب آره یه چند باری
نامجون : اگه کسی بره چی میشه
مکس : تنبیه میشه
نامجون : اگه من برم اون نمیفهمه لطفا
مکس :اوفف فقط یک ربع
نامجون : باشه قبول
مکس کنار رفت تا نامجون بره
نامجون نفس عمیقی کشید و رفت داخل همین که داخل رفت بوی ا/تو حس کرد درو بست و رفت سمت لباساش همشونو بو میکرد بوی ا/تو میدادن یکی از لباساشو برداشت و داخل لباسش جا ساز کرد و رفت سمت کشو ها و همشونو باز میکرد
تا رسید به یکیش توش یه دفتر بود روش نوشته بود (خاطره) دفتر قشنگی بود
نامجون ویو
حتما خاطره هاشو مینویسه الان وقت ندارم بخونم پس با خودم میبرمش اونم داخل لباسم گذاشتم چون لباسم دو تیکه بود و گشاد کسی نمیفهمید یکم دیگه گشتم تو اتاقش که یهو مکس اومد تو
مکس : بدو دیگه داری چیکار میکنی
نامجون : اومدم
بعد هم با هم رفتن طبقه بالا انگار ا/ت اومده بود
نامجون رفت داخل اتاقش مکسم وایساد دم در
ا/ت اومد طبقه ی بالا و جلوی مکس وایساد و گفت :
ا/ت : کاری که نکرد
مکس : نه بابا من اینجا بودم
ا/ت : ممنونم تو دیگه میتونی بری
مکس : باشه موفق باشی
ا/ت : ممنونم
خب اینم پارت 11
امیدوارم که دوست داشته باشید سعی میکنم زیاد بنویسم و زیاد بزارم 🌊💙
اگه میشه کامنت بزارید 🌻💜
شبتون خوش (◍•ᴗ•◍)💓💓
فکر کردم به گذشته به الانم به آینده بعد هم رفتم دم پنجره منتظر بودم یکی بیاد هیچکس نیومد حوصلم خیلی سر رفته بود رفته بود یهو یکی در زد گفتم :
نامجون : بله
خدمتکار : منم آقا میتونم بیام داخل؟
نامجون : بله
خدمتکار اومد که غذا رو ببره که دید نخوردم گفت :
خدمتکار: آقا چرا غذا تونو نخوردین؟
نامجون : مرسی ولی گرسنه نیستم
خدمتکار : ولی خانم گفتن که باید بخورین
نامجون : گفتم که گرسنه نیستم
خدمتکار : اما
نامحون : اما نداره میتونی بری
خدمتکار : چ چشم
10 دقیقه از رفتنش گذشته بود حوصلم سر رفته بود
زدم به در
نامجون : مکسسس مکسسس این درو باز کن
مکس : نمیشه چند بار بهت بگم نمیشه ها؟
نامجون : تو از صبح تا حالا اینجا وایسادی؟
مکس : معلومه که نه عقل کل
ناخدا آگاه یاد ا/ت افتادم اونم زیاد بهم میگفت عقل کل لبخندی زدم و گفتم
نامجون : لطفا یکم بریم بیرون بگردیم هوم؟
مکس : نه نمیشه نامجون انقدر نگو گفتم نمیشه
نامجون: پس داخل عمارت بگردیم نمیشه؟
مکس : اوففف نامجون اذیت نکن دیگه نمیشه
نامجون : لطفا به ا/ت چیزی نمیگم خیلی حوصلم سر رفته
از زبان راوی
مکس ناچار درو باز کرد که چشمای نامجون برق زد
مکس : فقط داخل عمارت
نامجون : باشه باشه
بعد با هم رفتن داخل عمارت و بگردن
نامجون همه جارو میگشت و سوال میپرسید همه ی اتاقهارو گشت تا رسید به اتاق ا/ت خواست بره تو که مکس جلوشو گرفت نامجون سوالی مکسو نگاه کرد که مکس گفت :
مکس : اینجا اتاق ا/ته نمیشه بری
نامجون : چرا نمیشه
مکس : نمیزاره کسی بره داخل اتاقش
نامجون : تو تا حالا رفتی؟
مکس : خب آره یه چند باری
نامجون : اگه کسی بره چی میشه
مکس : تنبیه میشه
نامجون : اگه من برم اون نمیفهمه لطفا
مکس :اوفف فقط یک ربع
نامجون : باشه قبول
مکس کنار رفت تا نامجون بره
نامجون نفس عمیقی کشید و رفت داخل همین که داخل رفت بوی ا/تو حس کرد درو بست و رفت سمت لباساش همشونو بو میکرد بوی ا/تو میدادن یکی از لباساشو برداشت و داخل لباسش جا ساز کرد و رفت سمت کشو ها و همشونو باز میکرد
تا رسید به یکیش توش یه دفتر بود روش نوشته بود (خاطره) دفتر قشنگی بود
نامجون ویو
حتما خاطره هاشو مینویسه الان وقت ندارم بخونم پس با خودم میبرمش اونم داخل لباسم گذاشتم چون لباسم دو تیکه بود و گشاد کسی نمیفهمید یکم دیگه گشتم تو اتاقش که یهو مکس اومد تو
مکس : بدو دیگه داری چیکار میکنی
نامجون : اومدم
بعد هم با هم رفتن طبقه بالا انگار ا/ت اومده بود
نامجون رفت داخل اتاقش مکسم وایساد دم در
ا/ت اومد طبقه ی بالا و جلوی مکس وایساد و گفت :
ا/ت : کاری که نکرد
مکس : نه بابا من اینجا بودم
ا/ت : ممنونم تو دیگه میتونی بری
مکس : باشه موفق باشی
ا/ت : ممنونم
خب اینم پارت 11
امیدوارم که دوست داشته باشید سعی میکنم زیاد بنویسم و زیاد بزارم 🌊💙
اگه میشه کامنت بزارید 🌻💜
شبتون خوش (◍•ᴗ•◍)💓💓
۳۳.۳k
۰۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.