پارت 7 فصل 2
پارت 7 فصل 2
جون سو :خواهش میکنم این چه حرفیه ولی نمیخوای بگی چیشده؟
نامجون : چیزی نیست فقط یکم دلم گرفته
جون سو : بخاطر چی؟
نامجون : بخاطر کاره مهم نیست
پاشدم داشتم میرفتم سمت اتاقم که صداش اومد
جون سو : بخاطر ا/ته مگه نه؟
نامجون : ....
جون سو : مگه قرار نبود ا/تو فراموش کنی میدونی که اگه فراموشش نکنی میمیری دیگه مگه نه ایندفه هم ا/ت نیست که نجاتت بده
بدون اینکه برگردم و نگاش کنم رفتم تو اتاق و یه دوش گرفتم و بعد از پوشیدن لباسام خودمو پرت کردم رو تخت و به سقف خیره شدم و تو ذهنم پره سوال بود
چرا من؟
چرا باید ا/ت میرفت
چرا سرنوشت من انقدر شومه
چرا جون سو باید این کارو بکنه
چرا نمیتونم عاشق جون سو بشمو ا/تو فراموش کنم
چرا یه لحظه ام از ذهنم بیرون نمیره
با این چرا ها خوابم برد..... صبح با صدای جون سو بیدار شدم
جون سو : نامجون.. نامجون پاشو دیگه
نامجون : چیه چیشده
جون سو : صبح بخیر عشقم
نامجون : چیزی شده؟
جون سو : نه ولی دیرت شده
ساعتو نگاه کردم 9 بود خیلی دیرم شده بود سریع لباسامو عوض کردم مهم نبود جلوی جون سو باشه دست و صورتمو یه آب زدم و رفتم داخل سالن جون سو صبحانه رو آماده کرده بود یه لقمه درست کردم و گفتم تو راه میخورم
و داشتم میرفتم که صدای جون سو رو شنیدم
جون سو : خداحافظ عشقم
نامجون : خداحافظ
بعد هم سریع رفتم سراغ کارا به مینهو گفته بودم که درباره اون 2 تا مافیای متحد شده تحقیق کنه و بهم اطلاع بده که دیدم زنگ زد
نامجون : الو مینهو
مینهو : سلام نامجون خوبی؟
نامجون : سلام خوبم تو چطوری؟
مینهو : مرسی خوبم
نامجون : خبری نشد؟
مینهو : چرا راستش یه چیزی دست گیرم شد گفتم بهت بگم
نامجون : بگو
مینهو : نتونستم صورتشونو ببینم ولی دختره 30 سالشه پسره هم 30 سالشه هم سنن
نامجون : پس که اینطور اسمشون
مینهو : راستش هیچ کس اسم این دو تا رو نمیدونه
رفتم جلوی ماشینم تا راه بیوفتم چون یه جای دور افتاده خونه گرفتم هیچ کس اینجا نبود
نامجون : به خشکی شانس
اینو که گفتم یه چیزی از پشت محکم خورد تو سرم درد بدی تو سرم پیچید و بیهوش شدم
وقتی چشمامو باز کردم تو یه مکان سرد و تاریک بودم دست و پام بسته بود به صندلی
خب اینم از این پارت 💜🌻
امیدوارم خوشتون بیاد 🌊💙
اگه میشه کامنت بزارید و لایک کنید (◍•ᴗ•◍) 🌟
جون سو :خواهش میکنم این چه حرفیه ولی نمیخوای بگی چیشده؟
نامجون : چیزی نیست فقط یکم دلم گرفته
جون سو : بخاطر چی؟
نامجون : بخاطر کاره مهم نیست
پاشدم داشتم میرفتم سمت اتاقم که صداش اومد
جون سو : بخاطر ا/ته مگه نه؟
نامجون : ....
جون سو : مگه قرار نبود ا/تو فراموش کنی میدونی که اگه فراموشش نکنی میمیری دیگه مگه نه ایندفه هم ا/ت نیست که نجاتت بده
بدون اینکه برگردم و نگاش کنم رفتم تو اتاق و یه دوش گرفتم و بعد از پوشیدن لباسام خودمو پرت کردم رو تخت و به سقف خیره شدم و تو ذهنم پره سوال بود
چرا من؟
چرا باید ا/ت میرفت
چرا سرنوشت من انقدر شومه
چرا جون سو باید این کارو بکنه
چرا نمیتونم عاشق جون سو بشمو ا/تو فراموش کنم
چرا یه لحظه ام از ذهنم بیرون نمیره
با این چرا ها خوابم برد..... صبح با صدای جون سو بیدار شدم
جون سو : نامجون.. نامجون پاشو دیگه
نامجون : چیه چیشده
جون سو : صبح بخیر عشقم
نامجون : چیزی شده؟
جون سو : نه ولی دیرت شده
ساعتو نگاه کردم 9 بود خیلی دیرم شده بود سریع لباسامو عوض کردم مهم نبود جلوی جون سو باشه دست و صورتمو یه آب زدم و رفتم داخل سالن جون سو صبحانه رو آماده کرده بود یه لقمه درست کردم و گفتم تو راه میخورم
و داشتم میرفتم که صدای جون سو رو شنیدم
جون سو : خداحافظ عشقم
نامجون : خداحافظ
بعد هم سریع رفتم سراغ کارا به مینهو گفته بودم که درباره اون 2 تا مافیای متحد شده تحقیق کنه و بهم اطلاع بده که دیدم زنگ زد
نامجون : الو مینهو
مینهو : سلام نامجون خوبی؟
نامجون : سلام خوبم تو چطوری؟
مینهو : مرسی خوبم
نامجون : خبری نشد؟
مینهو : چرا راستش یه چیزی دست گیرم شد گفتم بهت بگم
نامجون : بگو
مینهو : نتونستم صورتشونو ببینم ولی دختره 30 سالشه پسره هم 30 سالشه هم سنن
نامجون : پس که اینطور اسمشون
مینهو : راستش هیچ کس اسم این دو تا رو نمیدونه
رفتم جلوی ماشینم تا راه بیوفتم چون یه جای دور افتاده خونه گرفتم هیچ کس اینجا نبود
نامجون : به خشکی شانس
اینو که گفتم یه چیزی از پشت محکم خورد تو سرم درد بدی تو سرم پیچید و بیهوش شدم
وقتی چشمامو باز کردم تو یه مکان سرد و تاریک بودم دست و پام بسته بود به صندلی
خب اینم از این پارت 💜🌻
امیدوارم خوشتون بیاد 🌊💙
اگه میشه کامنت بزارید و لایک کنید (◍•ᴗ•◍) 🌟
۴۷.۱k
۰۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.