پارت ۷۱ رمان سفر عشق
#پارت_۷۱ #رمان_سفر_عشق
مامان اینا و دخترا هم اومدن نشستن
رسام کاچی رو کشید جلو خودش و یه قاشق خورد
مامان فرنوش:عه رسام اون مال تو نیس مال عروسمه
رسام:چه خوشمزس
من:بده من بخورم
قاشق قاشق میزاشت دهنم و یه بوسم رو گونم میزد
مامان:انقد لوسش نکن دخترمو
رسام:دوسش دارم خب
همه لبخند زدن
من:السا نیومد؟
هلیا:خیلی کمرش درد میکرد
سودا:رفته سونو
من:واقعا بچش چیه
مامان:دکترش منم دوقلو عه دوتا دختر خوشگل
من:وای نازی
رسام:گل رزی
لبخند زدم
رسا:داداش بالاخره من عمه میشم یا نه
به رسام نگا کردم
رسام:نه بابا زنداداشت نزاشت
سودا:چرا
من:زوده خب هنوز
مامان فرنوش:السا هم همسن توعه دیگه
من:باشه خب واسه من زوده
رسام:تو بگو زوده من کار خودمو میکنم
مامان:آفرین دوماد
رسام:خاهش مادر خانوم
من:عه ماماان
مامان:یامان من زود نوه میخام..دوماد سر یه ماه من یه نوه خوشگل و تپلی ازت میخام
رسام نیشش باز شد:چشم
من:منم هیچی
رسام:عزیزم مامان اجازشو داد دیگه من از امشب شروع میکنم
سودا:کارت ساخته اس
همه خندیدن
با حرص بقیه کاچی و صبحونه مو خوردم
دخترا و مامان اینا میز رو جمع کردن و ظرفارو هم گذاشتن داخل ماشین ظرف شویی و آشپزخونه رو مرتب کردن و نزاشتن من کاری کنم
رفتن و مامان موقه رفتن گفت:مواظب هم باشین رسام توهم مواظب الین باش خوب استراحت کنه
رسام:چشم
وقتی رفتن منو رسام هم رفتیم فیلم ببینیم
ماهواره فیلم ترکی میزاشت و منو رسام بغل هم نگاه میکردیم
رسام چیپس و پفک آورد
پفک رو من برداشتم با ذوق باز کردم و مشغول خوردن شدم
رسام هم چیپسو برداشت
بعد فیلم برگشتم سمت رسام
خیره نگام کرد خاستم بپرسم چیه
که لبمو بین لباش گرفت و شروع کرد مکیدن لبم
محکم میمکید حس میکردم الان لبم کنده میشه
بعد اینکه خوب لبمو چلوند و مکید
عقب کشید
رسام:اوففف چقد لبت خوشمزه اس
من:کندی لبمو
رسام:لبت پفکی شده بود
من:پسر بد
رسام:بدو برو غذا درست کن
گونشو بوسیدم و گفتم:چشم آقا
رسام:بلدی لازانیا
من:نه پس
رفتم آشپزخونه وسایل لازمو برداشتم و شروع کردم
لازانیا رو داخل فر گذاشتم
رسام اومد داخل آشپزخونه
رسام:به به بو های خوشمزه میاد
من:لازانیا درست کردم واست آقا
اومد نزدیک و از پشت بغلم کرد:ازون خوشمزه تر
معنادار لبمو نگا کرد
زدمش کنار:منحرف
خندید و نشست رو صندلی لازانیا رو از فر در آوردم و گذاشتم رو میز بشقاب و چنگال با دوغ گذاشتم رو میز
رسام:ببین خانومم چه کرده رسام رو دیوونه کرده
خندیدم
صدای زنگ در اومد
من:کیه بنظرت
من:نمیدونم
رفت درو باز کنه
صدای خوش و بش اومد رفتم بیرون آریا و ایلیا با رهام بودن رفتم اتاق و یه شلوار جین راحتی سفید پوشیدم
رفتم آشپزخونه
من:سلام
بلند شدن رفتم بغل ایلیا سرمو بوسید:آبجی خانومم چطوره
رسام:منو داره بد باشه
مامان اینا و دخترا هم اومدن نشستن
رسام کاچی رو کشید جلو خودش و یه قاشق خورد
مامان فرنوش:عه رسام اون مال تو نیس مال عروسمه
رسام:چه خوشمزس
من:بده من بخورم
قاشق قاشق میزاشت دهنم و یه بوسم رو گونم میزد
مامان:انقد لوسش نکن دخترمو
رسام:دوسش دارم خب
همه لبخند زدن
من:السا نیومد؟
هلیا:خیلی کمرش درد میکرد
سودا:رفته سونو
من:واقعا بچش چیه
مامان:دکترش منم دوقلو عه دوتا دختر خوشگل
من:وای نازی
رسام:گل رزی
لبخند زدم
رسا:داداش بالاخره من عمه میشم یا نه
به رسام نگا کردم
رسام:نه بابا زنداداشت نزاشت
سودا:چرا
من:زوده خب هنوز
مامان فرنوش:السا هم همسن توعه دیگه
من:باشه خب واسه من زوده
رسام:تو بگو زوده من کار خودمو میکنم
مامان:آفرین دوماد
رسام:خاهش مادر خانوم
من:عه ماماان
مامان:یامان من زود نوه میخام..دوماد سر یه ماه من یه نوه خوشگل و تپلی ازت میخام
رسام نیشش باز شد:چشم
من:منم هیچی
رسام:عزیزم مامان اجازشو داد دیگه من از امشب شروع میکنم
سودا:کارت ساخته اس
همه خندیدن
با حرص بقیه کاچی و صبحونه مو خوردم
دخترا و مامان اینا میز رو جمع کردن و ظرفارو هم گذاشتن داخل ماشین ظرف شویی و آشپزخونه رو مرتب کردن و نزاشتن من کاری کنم
رفتن و مامان موقه رفتن گفت:مواظب هم باشین رسام توهم مواظب الین باش خوب استراحت کنه
رسام:چشم
وقتی رفتن منو رسام هم رفتیم فیلم ببینیم
ماهواره فیلم ترکی میزاشت و منو رسام بغل هم نگاه میکردیم
رسام چیپس و پفک آورد
پفک رو من برداشتم با ذوق باز کردم و مشغول خوردن شدم
رسام هم چیپسو برداشت
بعد فیلم برگشتم سمت رسام
خیره نگام کرد خاستم بپرسم چیه
که لبمو بین لباش گرفت و شروع کرد مکیدن لبم
محکم میمکید حس میکردم الان لبم کنده میشه
بعد اینکه خوب لبمو چلوند و مکید
عقب کشید
رسام:اوففف چقد لبت خوشمزه اس
من:کندی لبمو
رسام:لبت پفکی شده بود
من:پسر بد
رسام:بدو برو غذا درست کن
گونشو بوسیدم و گفتم:چشم آقا
رسام:بلدی لازانیا
من:نه پس
رفتم آشپزخونه وسایل لازمو برداشتم و شروع کردم
لازانیا رو داخل فر گذاشتم
رسام اومد داخل آشپزخونه
رسام:به به بو های خوشمزه میاد
من:لازانیا درست کردم واست آقا
اومد نزدیک و از پشت بغلم کرد:ازون خوشمزه تر
معنادار لبمو نگا کرد
زدمش کنار:منحرف
خندید و نشست رو صندلی لازانیا رو از فر در آوردم و گذاشتم رو میز بشقاب و چنگال با دوغ گذاشتم رو میز
رسام:ببین خانومم چه کرده رسام رو دیوونه کرده
خندیدم
صدای زنگ در اومد
من:کیه بنظرت
من:نمیدونم
رفت درو باز کنه
صدای خوش و بش اومد رفتم بیرون آریا و ایلیا با رهام بودن رفتم اتاق و یه شلوار جین راحتی سفید پوشیدم
رفتم آشپزخونه
من:سلام
بلند شدن رفتم بغل ایلیا سرمو بوسید:آبجی خانومم چطوره
رسام:منو داره بد باشه
۲۸.۱k
۲۶ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.