پارت ۷۲ رمان سفر عشق
#پارت_۷۲ #رمان_سفر_عشق
آریا:خیلی نمک میریزی دوماد
رهام:گوله نمکه داداشتم دریاچه ارومیه بره فرار کنه
زدم زیرخنده
رسام:هرهرهر با نمک
رهام:راست میگم دیگه داداش
بغل آریا هم رفتم و داداشامو بوسیدم
با رهام هم دست دادم
نشستیم منم کنار رسام
واسه پسرا هم لیوان و بشقاب با چنگال آوردم
واسشون غذا کشیدم و همه مشغول شدیم
رهام:زنداداش دست پختت حرف نداره
آریا:آبجیه منه دیگه
رسام:خانوم منه دیگه
آریا:ادای منو در نیارا
رسام:ادای تورو در نیاوردما
ایلیا:ای بابا
آریا:داره دوناد بازی در میاره
رسام:داره برادر زن بازی در میاره
جیغ زدم:بسه وگرنه غذا نمیدم بهتون
ساکت شدن
رهام:ناز نفست زنداداش
پشت چشمی نازک کردم:خاهش میکنم
غذا رو خوردیم و پسرا رفتم تو حال
ظرفارو جمع کردم و گذاشتم داخل ماشین بشوره
رفتم بیرون پیش پسرا
داشتن فوتبال میدیدن
واسشون تخمه آوردم با چیپس و پفک
خودمم رفتم نشستم و یه چیپس سرکه ای برداشتم
رهام و آریا طرفدار لیورپول بودن
رسام و ایلیا طرفدار منچستر سیتی
هی واسه هم کری میخوندن
آخرم بازی مساوی شد
جلوشون رو نگا کردم پر پوست تخمه بود
جیغ کشیدم:رسام
رسام:جان
من:زود تند سریع جمع میکنین آشغالاتون رو
رهام:پاشین پاشین الان زنداداش با جارو دنبالمون میکنه
رهام جارو آورد و پوست تخمه هارو جمع کرد
ایلیا و آریا پوست خوراکی هارو جمع کردن
رسام هم جارو برقی کشید
همه آشغالا رو خالی کردن داخل سطل زباله
ولو شدن رو کاناپه ها
رهام:تو عمرم انقد کار نکرده بودم
من:زن بگیری کارم میکنی
رسام:یعنی الان من زن گرفتم باید کار کنم
من:صدالبته
آریا:ازش زیاد کار بکش
من:دلم نمیاد آقامو اذیت کنم
رسام:آقات فدات شه
من:خدانکنه
ایلیا:اهم اهم ببخشید
رسام:بگو برادرزن
ایلیا:خیلی پرویی دوماد
همه خندیدیم
پسرا که رفتن عصر بود
رسام رو کاناپه نشسته بود و منم سرم رو پاش
موهامو نوازش میکرد
من:رسام
رسام:جونم
من:شب به نظرت بریم شام خونه شما
رسام:اوهوم بریم
من:باشه پس بلند شو حاضر شیم
بلند شدیم و رفتیم اتاق تا حاضر بشیم بریم خونه مادر شوهر و پدر شوهر
آریا:خیلی نمک میریزی دوماد
رهام:گوله نمکه داداشتم دریاچه ارومیه بره فرار کنه
زدم زیرخنده
رسام:هرهرهر با نمک
رهام:راست میگم دیگه داداش
بغل آریا هم رفتم و داداشامو بوسیدم
با رهام هم دست دادم
نشستیم منم کنار رسام
واسه پسرا هم لیوان و بشقاب با چنگال آوردم
واسشون غذا کشیدم و همه مشغول شدیم
رهام:زنداداش دست پختت حرف نداره
آریا:آبجیه منه دیگه
رسام:خانوم منه دیگه
آریا:ادای منو در نیارا
رسام:ادای تورو در نیاوردما
ایلیا:ای بابا
آریا:داره دوناد بازی در میاره
رسام:داره برادر زن بازی در میاره
جیغ زدم:بسه وگرنه غذا نمیدم بهتون
ساکت شدن
رهام:ناز نفست زنداداش
پشت چشمی نازک کردم:خاهش میکنم
غذا رو خوردیم و پسرا رفتم تو حال
ظرفارو جمع کردم و گذاشتم داخل ماشین بشوره
رفتم بیرون پیش پسرا
داشتن فوتبال میدیدن
واسشون تخمه آوردم با چیپس و پفک
خودمم رفتم نشستم و یه چیپس سرکه ای برداشتم
رهام و آریا طرفدار لیورپول بودن
رسام و ایلیا طرفدار منچستر سیتی
هی واسه هم کری میخوندن
آخرم بازی مساوی شد
جلوشون رو نگا کردم پر پوست تخمه بود
جیغ کشیدم:رسام
رسام:جان
من:زود تند سریع جمع میکنین آشغالاتون رو
رهام:پاشین پاشین الان زنداداش با جارو دنبالمون میکنه
رهام جارو آورد و پوست تخمه هارو جمع کرد
ایلیا و آریا پوست خوراکی هارو جمع کردن
رسام هم جارو برقی کشید
همه آشغالا رو خالی کردن داخل سطل زباله
ولو شدن رو کاناپه ها
رهام:تو عمرم انقد کار نکرده بودم
من:زن بگیری کارم میکنی
رسام:یعنی الان من زن گرفتم باید کار کنم
من:صدالبته
آریا:ازش زیاد کار بکش
من:دلم نمیاد آقامو اذیت کنم
رسام:آقات فدات شه
من:خدانکنه
ایلیا:اهم اهم ببخشید
رسام:بگو برادرزن
ایلیا:خیلی پرویی دوماد
همه خندیدیم
پسرا که رفتن عصر بود
رسام رو کاناپه نشسته بود و منم سرم رو پاش
موهامو نوازش میکرد
من:رسام
رسام:جونم
من:شب به نظرت بریم شام خونه شما
رسام:اوهوم بریم
من:باشه پس بلند شو حاضر شیم
بلند شدیم و رفتیم اتاق تا حاضر بشیم بریم خونه مادر شوهر و پدر شوهر
۱۰.۹k
۲۶ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.