پارت ۴۱
پارت ۴۱
#سایه
┈───┈───┈──┈──
ا.ت:فک کنم واضحه کیم تهیونگ
من دیگه نمیخوام پیش اونا بمونم
اذیتم میکنن
حتی یه شب نمیتونم راحت سرمو بزارم رو بالش
قطره اشکی از چشمم ریخت به خودم گفتم ایول دختر ادامه بده
تهیونگ من منو با خودت ببر
هرجایی که دوست داری فقط منو از دستشون فراری بده
تهیونگ:گیلاس سوم و هم سر کشیدم
کمی مست شده بودم
تک خنده ای کردم و از پشت میز بلند شدم
وایسادم پشت پنجره بزرگ که نصف سالن و گرفته بود
دستامو پشتم نگه داشتم
خب پس الان میخوای پیش من باشی درسته؟
برگشتم سمتش
ا.ت:با ترس لبمو گاز گرفتم
سرمو تکون دادم
آره میخوام
لیان:وارد رستوران شدم و رفتم طبقه بالا
خیلی وقته ندیدمت کیم
تهیونگ:لبخندی زدم
رفتم جلو گرفتم از دستش
خوش اومدی
ا.ت:چشمام پر اشک شد
ب.ب..بابا
لیان:خوشحال نشدی دخترم؟
ا.ت:از اینجا گورتو گم کنننن
تهیونگ:هیشش ساکت باش دختر
لیان:رفتم نزدیک
خوشحالم میبینمت
و همچنین خوشحالم سر عقل اومدی و اون دوتا عوضی و ول کردی
ا.ت:دلم میخواست سیلی محکمی بهش بزنم تا دفه آخرش باشه که اینطور درباره یونگی و جیمین حرف میزنه
یادم افتاد باید به یونگی خبر بدم
گوشیمو یواشکی برداشتم
من...من باید برم د.دستشویی
دوییدم سمت دستشویی
رفتم تو درو قفل کردم
با دستای لرزونم سریع شماره یونگی و گرفتم
یونگی:بگو ا.ت
ا.ت:یونگی..یونگی بیچاره شدیم
لیان..تهیونگ بابامو اوورده اینجا
یونگی:مشتمو محکم کوبوندم به فرمون
طاقت بیار
با نقشه هم که شده میام تو
فعلا باید تورو از اونجا دربیارم
ا.ت:و.ولی پس
یونگی:ولی نداره دختر
فعلا مهم تویی
نیم ساعت یا چهل دقیقه فقط تحمل کن
ا.ت:ب.باشه
گوشی و غط کردم که
تهیونگ یهو اومد تو
م.مگه در قفل نبود؟تو دلم گفتم و شروع کردم شستن دستام تا طبیعی به نظر بیاد
تهیونگ:انقد بابات اذیتت کرده که اینطور ازشمتنفری؟
ا.ت:کسی که مادرمو کشته
لایق همینه
تهیونگ:دستمو گذاشتم رو شونش
بیا بریم بیرون
وقتشه ببرمت مگه نه؟
ا.ت:ب..برا چی
تهیونگ:قهقهه ای زدم و ادامه دادم
مگه خودت نگفتی ببرمت؟
کمرشو چنگ زدم و با حرص ادامه دادم
خودت انتخاب کردی اینجا باشی مگه نه؟
#سایه
┈───┈───┈──┈──
ا.ت:فک کنم واضحه کیم تهیونگ
من دیگه نمیخوام پیش اونا بمونم
اذیتم میکنن
حتی یه شب نمیتونم راحت سرمو بزارم رو بالش
قطره اشکی از چشمم ریخت به خودم گفتم ایول دختر ادامه بده
تهیونگ من منو با خودت ببر
هرجایی که دوست داری فقط منو از دستشون فراری بده
تهیونگ:گیلاس سوم و هم سر کشیدم
کمی مست شده بودم
تک خنده ای کردم و از پشت میز بلند شدم
وایسادم پشت پنجره بزرگ که نصف سالن و گرفته بود
دستامو پشتم نگه داشتم
خب پس الان میخوای پیش من باشی درسته؟
برگشتم سمتش
ا.ت:با ترس لبمو گاز گرفتم
سرمو تکون دادم
آره میخوام
لیان:وارد رستوران شدم و رفتم طبقه بالا
خیلی وقته ندیدمت کیم
تهیونگ:لبخندی زدم
رفتم جلو گرفتم از دستش
خوش اومدی
ا.ت:چشمام پر اشک شد
ب.ب..بابا
لیان:خوشحال نشدی دخترم؟
ا.ت:از اینجا گورتو گم کنننن
تهیونگ:هیشش ساکت باش دختر
لیان:رفتم نزدیک
خوشحالم میبینمت
و همچنین خوشحالم سر عقل اومدی و اون دوتا عوضی و ول کردی
ا.ت:دلم میخواست سیلی محکمی بهش بزنم تا دفه آخرش باشه که اینطور درباره یونگی و جیمین حرف میزنه
یادم افتاد باید به یونگی خبر بدم
گوشیمو یواشکی برداشتم
من...من باید برم د.دستشویی
دوییدم سمت دستشویی
رفتم تو درو قفل کردم
با دستای لرزونم سریع شماره یونگی و گرفتم
یونگی:بگو ا.ت
ا.ت:یونگی..یونگی بیچاره شدیم
لیان..تهیونگ بابامو اوورده اینجا
یونگی:مشتمو محکم کوبوندم به فرمون
طاقت بیار
با نقشه هم که شده میام تو
فعلا باید تورو از اونجا دربیارم
ا.ت:و.ولی پس
یونگی:ولی نداره دختر
فعلا مهم تویی
نیم ساعت یا چهل دقیقه فقط تحمل کن
ا.ت:ب.باشه
گوشی و غط کردم که
تهیونگ یهو اومد تو
م.مگه در قفل نبود؟تو دلم گفتم و شروع کردم شستن دستام تا طبیعی به نظر بیاد
تهیونگ:انقد بابات اذیتت کرده که اینطور ازشمتنفری؟
ا.ت:کسی که مادرمو کشته
لایق همینه
تهیونگ:دستمو گذاشتم رو شونش
بیا بریم بیرون
وقتشه ببرمت مگه نه؟
ا.ت:ب..برا چی
تهیونگ:قهقهه ای زدم و ادامه دادم
مگه خودت نگفتی ببرمت؟
کمرشو چنگ زدم و با حرص ادامه دادم
خودت انتخاب کردی اینجا باشی مگه نه؟
۵.۴k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.