ادامه پارت ۴۱
ادامه پارت ۴۱
پس انقد نترس و وقتی باهات حرف میزنم لرزش مردمک چشماتو کنترل کن
ازش جدا شدم و رفتم بیرون
ا.ت:لبمو گاز گرفتم و سرمو گرفتم بالا تا گریه نکنم
کمرم از چنگ محکمی که زد و به خودش چسبوند داره درد میکنه و احساس حقارت بهم دست میده..
با خودم کنار اومدم و رفتم بیرون
نشستم کنار تهیونگ
چون جای دیگه ای نبود..
لیان:خب ته
تصمیمتو گرفتی؟
تهیونگ:نیشخندی زدم
اگه نمیومدی هم این اتفاق میوفتاد لیان
اما خب فک کردم اینجا بودنت لازمه
ا.ت:ب.برای چی
چه کاری ها؟
تهیونگ:به موقع میفهمی
لیان:من میرم کیم
فک کنم بهتره شماهم برین
بلند شدم و رفتم از رستوران بیرون
تهیونگ: پاشو لیدی
ا.ت:خواستم پاشم که یونگی اومد تو
پس اینجایی دختر هرزه آره؟
ا.ت:کت تهیونگ و چنگ زدم ک.کمکم کن
تهیونگ:خندیدم
نکنه میخوای تورم بفرستم سینه قبرستون؟
گمشو از اینجا
یونگی:میرم
اما با اون دختر عوضی
تهیونگ:این دختر مال منه
محترمانه میگم
گمشو برو بیرون
یونگی:عه؟
تو دوساعت مال تو شد؟
آره؟
رفتم جلو و دستشو گرفتم
و پرتش کردم زمین فقط گمشو برو تو ماشین
تهیونگ:خواستم برم سمتش که بطری مشروب و زد لبه میز و شکست
گرفت جلوی گردنم
یونگی:یه قدم برداری خونت پای خودته کیم
منتظرم باش
و سریع از رستوران رفتم بیرون
تهیونگ:هرچی لیوان و مشروب رو میز بود انداختم زمین
داد بلندی زدم و خودمو پرت کردم رو صندلی
" ریشه انتقام انقدر زیاد و زیادتر شده بود
که تک به تک افراد..
منتظر لحظه ای برای زمین زدن همدیگه بودن..!
اما این انتقام احمقانه و شُعلَش کی قرار بود
خاموش بشه؟!
تا کی میخواستن برای گرفتن انتقام گذشته
همدیگه رو زیر پاشون بزارن..؟
همه آدما تو سایه پنهان میشن..
که از خودشون محافظت کنن و به وقتش
همه جارو به آتیش بکشن
اما کی قراره زیر این آتیش و شعله ها
بسوزه
و کی قراره جون سالم در ببره؟
اگه همیشه تو سایه پنهان باشی
اون سایه ها ناپدید و خودتو هم از بین میبرن... "
'پایانفصلاول'
پس انقد نترس و وقتی باهات حرف میزنم لرزش مردمک چشماتو کنترل کن
ازش جدا شدم و رفتم بیرون
ا.ت:لبمو گاز گرفتم و سرمو گرفتم بالا تا گریه نکنم
کمرم از چنگ محکمی که زد و به خودش چسبوند داره درد میکنه و احساس حقارت بهم دست میده..
با خودم کنار اومدم و رفتم بیرون
نشستم کنار تهیونگ
چون جای دیگه ای نبود..
لیان:خب ته
تصمیمتو گرفتی؟
تهیونگ:نیشخندی زدم
اگه نمیومدی هم این اتفاق میوفتاد لیان
اما خب فک کردم اینجا بودنت لازمه
ا.ت:ب.برای چی
چه کاری ها؟
تهیونگ:به موقع میفهمی
لیان:من میرم کیم
فک کنم بهتره شماهم برین
بلند شدم و رفتم از رستوران بیرون
تهیونگ: پاشو لیدی
ا.ت:خواستم پاشم که یونگی اومد تو
پس اینجایی دختر هرزه آره؟
ا.ت:کت تهیونگ و چنگ زدم ک.کمکم کن
تهیونگ:خندیدم
نکنه میخوای تورم بفرستم سینه قبرستون؟
گمشو از اینجا
یونگی:میرم
اما با اون دختر عوضی
تهیونگ:این دختر مال منه
محترمانه میگم
گمشو برو بیرون
یونگی:عه؟
تو دوساعت مال تو شد؟
آره؟
رفتم جلو و دستشو گرفتم
و پرتش کردم زمین فقط گمشو برو تو ماشین
تهیونگ:خواستم برم سمتش که بطری مشروب و زد لبه میز و شکست
گرفت جلوی گردنم
یونگی:یه قدم برداری خونت پای خودته کیم
منتظرم باش
و سریع از رستوران رفتم بیرون
تهیونگ:هرچی لیوان و مشروب رو میز بود انداختم زمین
داد بلندی زدم و خودمو پرت کردم رو صندلی
" ریشه انتقام انقدر زیاد و زیادتر شده بود
که تک به تک افراد..
منتظر لحظه ای برای زمین زدن همدیگه بودن..!
اما این انتقام احمقانه و شُعلَش کی قرار بود
خاموش بشه؟!
تا کی میخواستن برای گرفتن انتقام گذشته
همدیگه رو زیر پاشون بزارن..؟
همه آدما تو سایه پنهان میشن..
که از خودشون محافظت کنن و به وقتش
همه جارو به آتیش بکشن
اما کی قراره زیر این آتیش و شعله ها
بسوزه
و کی قراره جون سالم در ببره؟
اگه همیشه تو سایه پنهان باشی
اون سایه ها ناپدید و خودتو هم از بین میبرن... "
'پایانفصلاول'
۵.۴k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.