P

P26
ا.ت ویو
هیچ حرفی بینمون نبود که بلاخره این سکوت توسط یونگی شکسته شد
یونگی: بهش فکر کردی ؟
ا.ت : به چی ؟
یونگی آبرویی بالا انداخت و گفت: به چی؟
ا.ت چیزی نگفت و بعد از خوردن آبی بلند شد که یونگی با صدایی تقریبا بلند و سرد گفت: بشین!
ا.ت سمتش چرخید و نگاهش کرد یونگی بلند شدو میز را دور زد و قامت بلند و بزرگش روی آ.ت سایه انداخت ، دستانش که رگ های برجسته اش نمایان بود را بالا آورد و داره مویی از موهای فرفری/ لخت و زیبای ا.ت را پشت گوشش داد و گفت: بهش فکر کن ....پدرم خیلی وقت نداره
ا.ت نگاهش کرد و با صدایی لرزان گفت: ب.......باشه
یونگی لبخندی زد ....لبخندی که هرکسی نمی‌دید و گونه ا.ت را نوازش کرد و گفت شب دیر میام روی تخت منتظرتم ....ا.ت با گونه هایی سرخ سرش را تکان داد و پس از مدتی یونگی رفت ا.ت به اتاق برگشت و روی تخت نشست دخترک بیچاره که به این کار مجبور شده بود اشک هایش روی گونه هایش ریختن و تا شب غمگین بود
ویو ساعت ۱۲شب ا.ت
یونگی هنوز نیومده بود و من داشتم روی مبل با گوشیم ور میرفتم که در خونه باز شد سرم را بالا آوردم و نگاهش کردم خسته و عصبی به نظر میومد که نگاهم رفت سمت زخم عمیق دستش که خونریزی داشت سمتش دویدم و گفتم: چیکار کردی با خودت دستت یونگی .....
یونگی که موهایش در چشمانش بود و معلوم بود عصبی بود آرامشش را حفظ کرد و گفت چیزی نیست
اما ا.ت ادامه داد و نگرانی شو بروز داد که یونگی عصبی شد و ا.ت را از گردنش گرفت و سمت خودش کشید و توی صورتش غرید : گفتم چیزی نیست و بعد از گفتن این کلمه آن دستش را روی کمر ا.ت گذاشت و همسرش را به خودش چسباند و با آرامش لب هایشان را بهم رساند .......
دیدگاه ها (۷)

P27ا.ت ویوچشمانم از تعجب گرد شد و ضربان قلبم تند شد ناخودآگ...

P28ا.ت ویوآنقدر درد داشتم که فرصت نکردم خودم را از آن دستان ...

P۲۵پ.ی: سرتو بگیر بالا دختر جون تو قراره وارث خاندان مین رو ...

P24یونگی تازه به خودش اومد و از ا.ت فاصله گرفت و سرد گفت : ب...

شوهر دو روزه. پارت۷۷

تکپارتی درخواستی اسمات از ته ته

پارت 9 ویو ا/تپشتمو نگاه کردم و بله جنابعالی پشت سرم بودن فک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط