هم خونه ای (پارت ۲۴ )
هم خونه ای (پارت ۲۴ )
یونگی ویو
رسیدم به فرودگاه رفتم داخل هرجا رو گشتم ا.ت نبود همه جارو زیر و رو کردم اما نبود نشستم یه گوشه روی زمین فکر کردم دیگه رفته شروع کردم به گریه کرد چند مین گذشت دستی روی شونه هام امد
* یونگی تویی
سرمو بالا آوردم صورتشو که دیدم آروم شدم و بغلش کردم
& تو نرفتی
* پروازم عقب افتاد
& ا.ت نرو خواهش میکنم ترو اونجا
* یه سفر کاریه دیگه زود برمیگردم
& کاری ؟
* اره باید برم اونجا چند تا کار دارم انجام بدم هفته دیگه میام
& نمیشه پس منم باهات میام
* نمیشه
ا.ت ویو
با اعلام کردن پروازم ازش خدافظی کردم و رفتم
یه هفته بعد
ا.ت ویو
از هواپیما بیرون آمدم و رفتن داخل فرودگاه چمدونم رو برداشتم داشتم میرفتم که با شنیدن صدای یونگی سرجام واستادم
& کجا میری خانم
دلم براش تنگ شده بو پریدم تو بغلش
& چرا بهم نگفتی داری برمیگردی ها
* ببخشید یادم رفت صبر کن اصلا به توچه مگه چیکارمی
با گفتن این حرفم جعبه ای از توی جیبش در آورد جلوم زانو زد
خانم کیم ا.ت زنم میشی
نمیدونستم چی بگم ولی بیشتر دلم میخواست قبول کنم و همین کارو انجام دادن که با گفتم جوابم یونگی حلقه رو کرد توی دستم و بغلم کرد
یک سال بعد
یه لباس پوشیدم امروز عروسی کوک و لانا بود من دوماهه باردارم ولی هیچ کس نمیدونه حتی یونگی میخواستم بزارم خودش بفهمه اما باید خودم دست بکار بشم از بس سرش شلوغه که متوجه چاق تر شدنم نشد
رفتم پایین منتظرم بود دستمو گرفت و رفتیم سوار ماشین شدیم
وقتی رسیدیم دوباره دستمو گرفت و رفتیم داخل به همه سلام کردیم بعد چند مین لانا امد پدر لانا دستشو توی دستای کوک گذاشت همه دست زدن خطبه خونده شد و عروسی تمام شد ما هم رفتیم سوار ماشین که شدیم یه جعبه دادم به یونگی
& این چیه
* یه هدیه
یونگی جعبه رو باز کرد
& ا.ت ....تو ....تو بارداری ..... من دارم بابا میشم
* اره
& شوخی نمیکنی مگه نه
* نه
بغلم کرد
& ممنون عشق زندگیم مرسی که هستی و بهم بچه هم دادی (کاره خودته داداش چرا از اون تشکر میکنی )
پایان
خواهشا نگین پایانش تکراریه که میزنم تو دهنتون
یونگی ویو
رسیدم به فرودگاه رفتم داخل هرجا رو گشتم ا.ت نبود همه جارو زیر و رو کردم اما نبود نشستم یه گوشه روی زمین فکر کردم دیگه رفته شروع کردم به گریه کرد چند مین گذشت دستی روی شونه هام امد
* یونگی تویی
سرمو بالا آوردم صورتشو که دیدم آروم شدم و بغلش کردم
& تو نرفتی
* پروازم عقب افتاد
& ا.ت نرو خواهش میکنم ترو اونجا
* یه سفر کاریه دیگه زود برمیگردم
& کاری ؟
* اره باید برم اونجا چند تا کار دارم انجام بدم هفته دیگه میام
& نمیشه پس منم باهات میام
* نمیشه
ا.ت ویو
با اعلام کردن پروازم ازش خدافظی کردم و رفتم
یه هفته بعد
ا.ت ویو
از هواپیما بیرون آمدم و رفتن داخل فرودگاه چمدونم رو برداشتم داشتم میرفتم که با شنیدن صدای یونگی سرجام واستادم
& کجا میری خانم
دلم براش تنگ شده بو پریدم تو بغلش
& چرا بهم نگفتی داری برمیگردی ها
* ببخشید یادم رفت صبر کن اصلا به توچه مگه چیکارمی
با گفتن این حرفم جعبه ای از توی جیبش در آورد جلوم زانو زد
خانم کیم ا.ت زنم میشی
نمیدونستم چی بگم ولی بیشتر دلم میخواست قبول کنم و همین کارو انجام دادن که با گفتم جوابم یونگی حلقه رو کرد توی دستم و بغلم کرد
یک سال بعد
یه لباس پوشیدم امروز عروسی کوک و لانا بود من دوماهه باردارم ولی هیچ کس نمیدونه حتی یونگی میخواستم بزارم خودش بفهمه اما باید خودم دست بکار بشم از بس سرش شلوغه که متوجه چاق تر شدنم نشد
رفتم پایین منتظرم بود دستمو گرفت و رفتیم سوار ماشین شدیم
وقتی رسیدیم دوباره دستمو گرفت و رفتیم داخل به همه سلام کردیم بعد چند مین لانا امد پدر لانا دستشو توی دستای کوک گذاشت همه دست زدن خطبه خونده شد و عروسی تمام شد ما هم رفتیم سوار ماشین که شدیم یه جعبه دادم به یونگی
& این چیه
* یه هدیه
یونگی جعبه رو باز کرد
& ا.ت ....تو ....تو بارداری ..... من دارم بابا میشم
* اره
& شوخی نمیکنی مگه نه
* نه
بغلم کرد
& ممنون عشق زندگیم مرسی که هستی و بهم بچه هم دادی (کاره خودته داداش چرا از اون تشکر میکنی )
پایان
خواهشا نگین پایانش تکراریه که میزنم تو دهنتون
۳۰۹.۸k
۲۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.