هم خونه ای (پارت۲۳)
هم خونه ای (پارت۲۳)
* یااا تو تو خونه من چیکار میکنی برو بیرون
& به به خونه قشنگی داری منو یه قهوه مهمون نمیکنی
* نه برو خونه خودت با دوست دخترت قهوه بخور
& مگه من دوست دختر دارم
* اره اون دختره که اون شب توی شهربازی باهات بود
& ببین میخوام همه چیو برات توضیح بدم پس خوب گوش کن اون دختره دختر شریک پدرم بود که پدرم بهم اجبار کرده بود باهاش ازدواج کنم اون روز من از خونه بیرونت نکردم کار افراد پدرم بود اما الان دیگه اون دختر نیست با پسری که واقعا عاشقش شد رفت آمریکا
* توقع داری باور کنم
& یعنی میگی نمیخوای باور کنی
* چرا موقع مصاحبه گفتی تا بحال کسی که عاشقش باشی و دوست دخترت باشه رو نداشتی
& ببین من مجبور بودم
* مجبور بودی غرور من اون لحظه شکست و خورد شد
& من واقعا معذرت میخوام
* دیگه مهم نیست من کیم ا.ت دیگه هیچ احساس عاشقانه ای نسبت به تو ندارم
یونگی ویو
باورم نمیشد یعنی داشت این حرفارو با جدیت میگفت با زدن حرفش از خونش خارج شدم و رفتم بیرون با ماشینم رفتم سمت خونم وارد خونه شدم و هرچیزی سر راهم بود رو شکستم و همونجا روی خورده شیشه هانشستم برام مهم نبود که زخمی میشم هیچ چیزی واسم مهم نبود وقتی ا.ت منو نمیخواد دیگه زندگی کردن واسم فایده ای نداره
فردا صبح
با صدای زنگ گوشیم بیدار شدن هنوزم توی همون حالت بودن روی زمین پر از خورده شیشه نشسته بودم
گوشیمو جواب دادم جونگ کوک بود
& الو
^ الو یونگی میدونستی ا.ت امروز داره میره ترکیه ( بیان دیگه آمریکا رو انتخاب نکردم)
& چی
^ زود برو فرودگاه دنبالش
با نگران و دستای خونیم سوار ماشینم شدن با سرعت نور به سمت فرودگاه حرکت کردم
پارت بعدی پارت آخره 🥲
* یااا تو تو خونه من چیکار میکنی برو بیرون
& به به خونه قشنگی داری منو یه قهوه مهمون نمیکنی
* نه برو خونه خودت با دوست دخترت قهوه بخور
& مگه من دوست دختر دارم
* اره اون دختره که اون شب توی شهربازی باهات بود
& ببین میخوام همه چیو برات توضیح بدم پس خوب گوش کن اون دختره دختر شریک پدرم بود که پدرم بهم اجبار کرده بود باهاش ازدواج کنم اون روز من از خونه بیرونت نکردم کار افراد پدرم بود اما الان دیگه اون دختر نیست با پسری که واقعا عاشقش شد رفت آمریکا
* توقع داری باور کنم
& یعنی میگی نمیخوای باور کنی
* چرا موقع مصاحبه گفتی تا بحال کسی که عاشقش باشی و دوست دخترت باشه رو نداشتی
& ببین من مجبور بودم
* مجبور بودی غرور من اون لحظه شکست و خورد شد
& من واقعا معذرت میخوام
* دیگه مهم نیست من کیم ا.ت دیگه هیچ احساس عاشقانه ای نسبت به تو ندارم
یونگی ویو
باورم نمیشد یعنی داشت این حرفارو با جدیت میگفت با زدن حرفش از خونش خارج شدم و رفتم بیرون با ماشینم رفتم سمت خونم وارد خونه شدم و هرچیزی سر راهم بود رو شکستم و همونجا روی خورده شیشه هانشستم برام مهم نبود که زخمی میشم هیچ چیزی واسم مهم نبود وقتی ا.ت منو نمیخواد دیگه زندگی کردن واسم فایده ای نداره
فردا صبح
با صدای زنگ گوشیم بیدار شدن هنوزم توی همون حالت بودن روی زمین پر از خورده شیشه نشسته بودم
گوشیمو جواب دادم جونگ کوک بود
& الو
^ الو یونگی میدونستی ا.ت امروز داره میره ترکیه ( بیان دیگه آمریکا رو انتخاب نکردم)
& چی
^ زود برو فرودگاه دنبالش
با نگران و دستای خونیم سوار ماشینم شدن با سرعت نور به سمت فرودگاه حرکت کردم
پارت بعدی پارت آخره 🥲
۲۹۷.۹k
۲۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.