عشق حقیقی قسمت ²³
عشق حقیقی قسمت ²³
روز ها می گذشت هفته ها میگذشت ماه هم گذشت نزدیک ² ماه بود جیسو کاملن کما بود ولی دیگه خطر مرگ مغزی تهدیدش نمیکرد... .
جین هر لحظه نگران تر از بقیه بود ای کاش اینطوری نمیشد اونجوری جین ک برنامه هایی هم ک برای جیسو داشت میرسید اونطوری ب راحتی میتونست اعتراف کنه ، ب راحتی میتونست خواستگاری کنه ولی با ب کما رفتن جیسو همه چی بهم ریخت ...
دیگه ¹ هفته از ما ² ام گذشته بود پس جیسو چرا بیدار نمیشد ... دکتر ها دیگه منصرف شده بودن نمیخواستن ادامه بدن و منصرف شده بودن همه پشت شیشه اتاق نشسته بودن ولی جین هی راه میرفت و انگشتش تو دهنش بود و ناخن میجویید گاهی ³⁰ دیقه وایمیساد و یکسره جیسو رو نگاه میکرد دیگه هفته ² از ماه ² بود فردا دقیقا میشد هفته ²از ماه ²ام جین داشت ب جیسو نگاه میکرد ک یکدفعه صدای دستگاه اومد و دکتر ها ب سمت اتاق حمله ور شدن یونها خواست بره داخل ک سول جلوش رو گرفت
" عقلت رو از دست داد ؟ بشین سر جات ببینم "
یونها خواست مقاومت کنه ک سول هولش داد رو ی صندلی و باعث شد اون بشینه سر جاش و سریع رفت تو اتاق همه دکتر ها در حال تلاش بودن ک احیا قلبی ب درستی انجام بشه و جیسو ب هوش بیاد دیگه همه از تلاش خسته شده بودن ک سول دست ب کار شد ... انقدر تلاش کرد ک تلاشش جواب داد و سر افراز اومد بیرون
SOL:
" تا ⁵ دیقه یکی بره تو اتاق مراقبش باشه [ پاک کردن عرق پیشونی ]
اول جین خواست بره ولی اومد کنار
GRANDMOTHER:
" یونها پسرم جین تا الان فقد از پشت پنجره جیسو رو دیده همه ما رفتیم داخل ولی اون تا الان بخاطر ما و بخاطر تو ک کنار خواهرت باشی نرفته ب نظرت نباید بزاریم جین بره داخل این دفعه ؟ "
یونها نگاهی ب جین کرد از قیافش نگرانی از روی علاقه ب جیسو میبارید مادربزرگش راس میگفت باید میذاشت این دفعه جین بره داخل
" راس میگی مامان بزرگ ... هیونگ ! "
جین برگشت سمت یونها
" هوم ؟ بله هیونگ ؟ "
YONHI:
" برو داخل "
JIN:
"ها؟ من؟"
YONHI:
" ارع ... تا الان از دور دیدیش فکر کردی نمیدونم دوسش داری؟ برو داخل ...!"
و هلش سمت اتاق جیسو ... .
جین رفت داخل و نشست رو صندلی دست جیسو رو گرفت
" یااا...کیم جیسو ...! نمیخوای بلند شی ؟ مگه خودت نگفته بودی بزرگ شدی دوست داری باهام دوس بمونی؟پس بلند شو دوباره باهام دوست بمون باشه ؟ تورخدا بلند جیسو شی ..."
ک یهو دست جیسو تکون خورد ... .
JISOO:
" ارع...قول دادم ولی زیر گوشم وز وز کن احمق..،![خواب آلود ]"
جین سرش رو بلند کرد و جیسو رو نگاه کرد
" منو میبینی بلند شدی این چند تاس [ نشون دادن عدد ³ ]؟"
جیسو کلافه نگاش کرد
" اوف ول کن سرم درد گرفت ³ تاس "
جین خوشحال سریع رفت بیرون
" هیونگ ...هیونگ ... هیونگ ... همگی گوش بدین جیسو بلند شده الانم کاملن هوش یاره میرم دکتر بیارم "
روز ها می گذشت هفته ها میگذشت ماه هم گذشت نزدیک ² ماه بود جیسو کاملن کما بود ولی دیگه خطر مرگ مغزی تهدیدش نمیکرد... .
جین هر لحظه نگران تر از بقیه بود ای کاش اینطوری نمیشد اونجوری جین ک برنامه هایی هم ک برای جیسو داشت میرسید اونطوری ب راحتی میتونست اعتراف کنه ، ب راحتی میتونست خواستگاری کنه ولی با ب کما رفتن جیسو همه چی بهم ریخت ...
دیگه ¹ هفته از ما ² ام گذشته بود پس جیسو چرا بیدار نمیشد ... دکتر ها دیگه منصرف شده بودن نمیخواستن ادامه بدن و منصرف شده بودن همه پشت شیشه اتاق نشسته بودن ولی جین هی راه میرفت و انگشتش تو دهنش بود و ناخن میجویید گاهی ³⁰ دیقه وایمیساد و یکسره جیسو رو نگاه میکرد دیگه هفته ² از ماه ² بود فردا دقیقا میشد هفته ²از ماه ²ام جین داشت ب جیسو نگاه میکرد ک یکدفعه صدای دستگاه اومد و دکتر ها ب سمت اتاق حمله ور شدن یونها خواست بره داخل ک سول جلوش رو گرفت
" عقلت رو از دست داد ؟ بشین سر جات ببینم "
یونها خواست مقاومت کنه ک سول هولش داد رو ی صندلی و باعث شد اون بشینه سر جاش و سریع رفت تو اتاق همه دکتر ها در حال تلاش بودن ک احیا قلبی ب درستی انجام بشه و جیسو ب هوش بیاد دیگه همه از تلاش خسته شده بودن ک سول دست ب کار شد ... انقدر تلاش کرد ک تلاشش جواب داد و سر افراز اومد بیرون
SOL:
" تا ⁵ دیقه یکی بره تو اتاق مراقبش باشه [ پاک کردن عرق پیشونی ]
اول جین خواست بره ولی اومد کنار
GRANDMOTHER:
" یونها پسرم جین تا الان فقد از پشت پنجره جیسو رو دیده همه ما رفتیم داخل ولی اون تا الان بخاطر ما و بخاطر تو ک کنار خواهرت باشی نرفته ب نظرت نباید بزاریم جین بره داخل این دفعه ؟ "
یونها نگاهی ب جین کرد از قیافش نگرانی از روی علاقه ب جیسو میبارید مادربزرگش راس میگفت باید میذاشت این دفعه جین بره داخل
" راس میگی مامان بزرگ ... هیونگ ! "
جین برگشت سمت یونها
" هوم ؟ بله هیونگ ؟ "
YONHI:
" برو داخل "
JIN:
"ها؟ من؟"
YONHI:
" ارع ... تا الان از دور دیدیش فکر کردی نمیدونم دوسش داری؟ برو داخل ...!"
و هلش سمت اتاق جیسو ... .
جین رفت داخل و نشست رو صندلی دست جیسو رو گرفت
" یااا...کیم جیسو ...! نمیخوای بلند شی ؟ مگه خودت نگفته بودی بزرگ شدی دوست داری باهام دوس بمونی؟پس بلند شو دوباره باهام دوست بمون باشه ؟ تورخدا بلند جیسو شی ..."
ک یهو دست جیسو تکون خورد ... .
JISOO:
" ارع...قول دادم ولی زیر گوشم وز وز کن احمق..،![خواب آلود ]"
جین سرش رو بلند کرد و جیسو رو نگاه کرد
" منو میبینی بلند شدی این چند تاس [ نشون دادن عدد ³ ]؟"
جیسو کلافه نگاش کرد
" اوف ول کن سرم درد گرفت ³ تاس "
جین خوشحال سریع رفت بیرون
" هیونگ ...هیونگ ... هیونگ ... همگی گوش بدین جیسو بلند شده الانم کاملن هوش یاره میرم دکتر بیارم "
۴.۵k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.