عشق حقیقی قسمت

عشق حقیقی قسمت ²¹
این دفعه کی یود ک صداش می‌کرد...؟
بله پدرش بود... .
همه تو حیاط وایساده بودن جیسو برگشت جواب پدرش رو بده
" بل...عاه "
چاقو فرو شد تو پلوی جیسو پدرش خندید
" امکان نداره زنده بمونی ... [خنده ] "
در ماشینی ک هنوز باز نشده بود قرمز شد جیسو آروم بدنش روس بدنه ماشین سر خورد و روی زمین افتاد همه ب سمت جیسو حمله ور شدن عینکش روی زمین افتاده بود موهاش روی زمین بخش شده بود ک پدرش یکدفعه بلند داد زد و خندید
" امکان نداره زنده بمونه میمیره ولش کنید ارزشش رو نداره [ خنده ] "
یکدفعه زیر گوش پدر جیسو گزید پدربزرگ جیسو چیزی ک میخواست چند سال قبل ب پسرش هدیه کنه رو الان بهش هدیه کرد یون‌ها با گریه اسم خواهرش رو صدا می‌کرد مادرش نمیتونست باور کنه مادربزرگ حالش بد شده بود آلیا داشت گریه میکرد جین واسش غیر باور بود کسی ک چند ثانیه قبل با خنده سمت اونا برگشته بود روی زمین با موهای پریشون دراز کشیده بود سریع زنگ زدن آمبولانس تا بیان جیسو رو ببرن عموی جیسو سر جیسو رو از روی پاش برداشت تا بره پیش مادر و پدر خودش چون حال اونها هم بد شده بود یون‌ها از فرست استفاده کرد و سر خواهرش رو روی پاهاش گذاشت
" نونا بیدار بمون لطفا .... ازت خواهش میکنم نرو از پیشمون... تازه پیدات کردم لطفا نرو از پیشمون [ با گریه ] "
جیسو خندید و ب آلیا ک داشت گریه میکرد نگاه کرد و اسم سوها رو زمزمه کرد آلیا فهمیده بود ک جیسو نگران سوها شده
" اونی ... خودت داری از دست میری فکر خودت باش یکم [ با گریه ] "
یکدفعه حرکت چشم های جیسو کند شد و قطره اشکی ازش ریخت این باعث نگرانی یون‌ها شد
" نونا ...‌تورو خدا بیدار بمون ازت خواهش میکنم نمیخوام از دستت بدم نونا بیدار بمون بهم قول داد نوناااا تورو خدا تحمل کن [ با گریه ] "
یکدفعه جیسو سرفه خونی ای کرد و دوباره دراز شد روی پا های برادرش آمبولانس از دروازه اومد داخل و جیسو رو برد یون‌ها تو ماشین آمبولانس بود و همه پشت آمبولانس داشتن میومدن ب بیمارستان ک رسیدن یون‌ها سریع پیاده شد همه پرستار ها براش خم شدن همه ی کلمه ' سلام رئیس ' رو تکرار میکردن یون‌ها سریع داد زد
" سریع ببرینش اتاق عمل "
یون‌ها سریع لباسش رو عوض کرد ک لباس جراحی رو پوشید و رفت تو اتاق عمل
>پرش زمانی ب بعد از عمل جیسو<
یون‌ها با خستگی اومد بیرون انقد خسته شده بود ک اول خورد ب دیوار و بعد افتاد رو زمین جین اومد سمتش
" چیشد هیونگ ؟"
یون‌ها با خستگی نگاهش کرد
" دیگه نمیتونستم ادامه بدم دادم ی دکتر دیگه ادامه بده واقعا چاقو رو جای بدی فرو کرده بود چاقو رو تو بندش شکونده و فرار کرده [ با بغض ] هیونگ واقعا نمیتونستم عمل رو ادامه بدم نمیدونم قراره چ اتفاقی بیوفته امکان زنده بودنش شاید ¹٪ [ بغضش میترکه ] "
دیدگاه ها (۱۹)

عشق حقیقی قسمت ²² جین هم از ناراحتی و طرز گفتن یون‌ها ناراحت...

عشق حقیقی قسمت ²³ روز ها می گذشت هفته ها می‌گذشت ماه هم گذشت...

عشق حقیقی قسمت ²⁰ <¹⁰قسمت هیجان انگیز آخر>همه غذا هاشون رو خ...

اسلاید ها : ¹. عینک جیسو ².‌چشم مامان بزرگ‌³.چشم‌جیسو عشق حق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط