رویای غیرممکن فصل1 پارت24 قسمت1
#رویای_غیرممکن #فصل1 #پارت24 #قسمت1
صدای در زدن اومد و جین پرسید: کیه؟ صدای سارا اومد : منم، سارا میشه درو باز کنین؟ من در کمتر از یه ثانیه از اونطرف اتاق به در اتاق رسیدم و درو باز کردم. سارا وقتی منو دید باز لبخند زد که باعث شد برای بار هزارم قلبم دیوونه بشه. سارا گفت : فکرکنم امروز حواستو خیلی پرت کردم چون یادت رفت که لیوانتو بیاری. و لیوانو بهم داد. گفتم : ممنون، ولی این حواس پرتی تقصیر خودم بود. سارا بازم لبخند زد که باعث شد برای اولین بار، کسیو برای اینکه چرا اینقدر لبخند میزنه؛ تو دلم سرزنش کنم. سارا گفت : خب پس من برم. و به طرفم اومد و منو بغل کرد و.... و... فکر کنم اون لحظه ضربان قلبم به هزار رسید... اون... اون... منو... بوسید... گونمو بوسید... خشکم زده بود ولی سریع خودمو جمع و جور کردم و منم محکم بغلش کردم و ازش جداشدم و گفتم : خدافظ. سارا هم گفت : خدافظ و رفت.
در اتاقو باز کردم و سریع اومدم داخل و درو محکم پشت سرم بستم و دستمو رو گونه ای که سارا بوسیده بودتش گذاشتم و به در تکیه دادم و متعجب به روبرو خیره شدم. جین با دیدن لیوانش ذوق کرد و گفت : این سارا چقدر خوبه حداقل حواسش به وسا... ولی بقیه حرفش با دیدن قیافه من نصفه موند و ازم پرسید : سارا باهات اون بیرون چیکار کرد که اینطوری شدی؟ و این باعث شد همه دست از کارشون بکشن و به من زل بزنن. آروم، طوری که فقط جین بشنوه گفتم : هیونگ... سارا... گونمو... بوسید... جین که اینو شنید نعره زد: گونتو بوسسسسیییدددد؟؟ و همه با این حرفش با چشم هایی اندازه بشقاب غذاخوری و دهنی بازشده به طول درخت سرو منو نگاه میکردن. جیمین گفت : وای پسر عجب خوش شانسی. ولی من همچنان هنگ کرده بودم...
( ادامه داستان از زبون سارا)
نمیدونم چرا گونشو بوسیدم ولی حس خوبی داشت... چی؟؟؟... دختر بی حیا... میگه بوسیدنش حس خوبی داشت... نچ نچ من تازگیا خیلی منحرف شدم... از اثرات اومدن به خارجه دیگه... آدمو از راه راست خارج میکنه...(-:(-:
به اتاقمون رسیدم و درو باز کردم و رفتم داخل و درو پشت سرم بستم. جنی گفت : خب، لیوان رو دادی؟ گفتم: آره....
ادامش جا نشد
صدای در زدن اومد و جین پرسید: کیه؟ صدای سارا اومد : منم، سارا میشه درو باز کنین؟ من در کمتر از یه ثانیه از اونطرف اتاق به در اتاق رسیدم و درو باز کردم. سارا وقتی منو دید باز لبخند زد که باعث شد برای بار هزارم قلبم دیوونه بشه. سارا گفت : فکرکنم امروز حواستو خیلی پرت کردم چون یادت رفت که لیوانتو بیاری. و لیوانو بهم داد. گفتم : ممنون، ولی این حواس پرتی تقصیر خودم بود. سارا بازم لبخند زد که باعث شد برای اولین بار، کسیو برای اینکه چرا اینقدر لبخند میزنه؛ تو دلم سرزنش کنم. سارا گفت : خب پس من برم. و به طرفم اومد و منو بغل کرد و.... و... فکر کنم اون لحظه ضربان قلبم به هزار رسید... اون... اون... منو... بوسید... گونمو بوسید... خشکم زده بود ولی سریع خودمو جمع و جور کردم و منم محکم بغلش کردم و ازش جداشدم و گفتم : خدافظ. سارا هم گفت : خدافظ و رفت.
در اتاقو باز کردم و سریع اومدم داخل و درو محکم پشت سرم بستم و دستمو رو گونه ای که سارا بوسیده بودتش گذاشتم و به در تکیه دادم و متعجب به روبرو خیره شدم. جین با دیدن لیوانش ذوق کرد و گفت : این سارا چقدر خوبه حداقل حواسش به وسا... ولی بقیه حرفش با دیدن قیافه من نصفه موند و ازم پرسید : سارا باهات اون بیرون چیکار کرد که اینطوری شدی؟ و این باعث شد همه دست از کارشون بکشن و به من زل بزنن. آروم، طوری که فقط جین بشنوه گفتم : هیونگ... سارا... گونمو... بوسید... جین که اینو شنید نعره زد: گونتو بوسسسسیییدددد؟؟ و همه با این حرفش با چشم هایی اندازه بشقاب غذاخوری و دهنی بازشده به طول درخت سرو منو نگاه میکردن. جیمین گفت : وای پسر عجب خوش شانسی. ولی من همچنان هنگ کرده بودم...
( ادامه داستان از زبون سارا)
نمیدونم چرا گونشو بوسیدم ولی حس خوبی داشت... چی؟؟؟... دختر بی حیا... میگه بوسیدنش حس خوبی داشت... نچ نچ من تازگیا خیلی منحرف شدم... از اثرات اومدن به خارجه دیگه... آدمو از راه راست خارج میکنه...(-:(-:
به اتاقمون رسیدم و درو باز کردم و رفتم داخل و درو پشت سرم بستم. جنی گفت : خب، لیوان رو دادی؟ گفتم: آره....
ادامش جا نشد
۱۵.۷k
۱۹ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.